آگاهی دل

معلومات اکتسابی و ذهنی ملاک حفیفت نیست

آگاهی دل

معلومات اکتسابی و ذهنی ملاک حفیفت نیست

ماجرا وغم ماجرا

بنام خدا 


ماجرا وغم ماجرا 

ماجرا وغم ما جرا دو چیز است که در خود شناسی جدا از همدیگر باید دیده شود اگر ماحرا وغم ماجرا باهم خلط شوددرعالم روان بحران آفرین ولا علاج میتواند باشد.
این ذهن شرطی شده ماست که چه بسا از یک واقعه ماجرا ویا فاحعه میسازد البته بعضی وقایع تاسف آور وزیانبارند وبه نسبتی که خسارت زده اند عقلا مورد توجه قرار میگیرند واین  مستلزم رنج شدید کشیدن نیست.درست دیدن وقایع  باعث میشود که انسان حالت شکیبائی وتسلیم داشته باشد.
مشکل ما معمولا اینست که وقایع وآنچه را پیش امده درست نمیبینیم بلکه از دریچه وتوهمات وخیالاتی که از گذشته داشته ایم میبینیم. در صورتیکه توهم وخیال با اصل ماجرا دو چیز است
.

شناختن شناسنده

بنام خدا  

 

 شناختن شناسنده : 

..

به هرچیز نگاه میکنیم ویا بررسی میکنیم  یاحتی کتب و مقالات معنوی ویااشعاری ... راکه میخوانیم شناختهای مفید ومناسبی ممکنست پیدا کنیم . اما یک واقعیت مهم اینست که در اینکارها از شناسنده که اصل است، چه بسا غافل میشویم.

این شناسنده وخود که درکانون شناخته ها یش قراردارد، خودی که اصل  وجوهر است وهمه ارزشها باعتبا ر او ارزش دارد عجب است اگر مورد غفلت باشد ولی معمولا از آن غفلت داریم وبرای همین است که اولیا وعرفا وحکما هشدار داده اند  که خود ت را بشناس... 

.. 

چرا خود شناسی ضرورت دارد و درعین حال مورد غفلت قرار میگیرد؟

زیرا میل آگاهی از ابتدا متوجه چیز های بیرون از خود شده است وکسی تو صیه به درون نگری نکرده وهمه علوم ومعارف بشری غالبا حواس انسان را متوجه برون میکنند ودرون نگری ظاهرا برای جامعه مهم نیست تا توصیه جدی وروشنگریهائی در باره اش وجود داشته باشد.درون نگری کار خود فرداست. 

اگر انسان هستی واحد خودرا در عالم خلقت حس نکند وتصدیق ننماید نمیتواند مبدا هستی خودرا بشناسد وبا او مرتبط شود.  

در سوره واقعه میخوانیم :نحن  خلقنا کم فلولا تصدقون ......ولقد علمتم النشاءالاولی فلولا تذکرون  

ودر سوره انعام است که :  ولقد جئتمونا فرادی کما خلقناکم اول مره

در این آیات قرآن نگاه به خود وفردیت خود را تذکر داده است.

..

 آیا این رغبت در ما پیدا میشود که شناسنده چیزها یعنی نشئه هستی واحد خودمان  را بشناسیم وبرایش ارزش قائل باشیم.

آیا در نظام تعلیم وتربیت خود شناسی ملحوظ شده است مسلما نه چون روشهای آموزش مبتنی بر مشاهدات خارجی است آیا برنا مه هائی میتوان تنظیم کرد که شاگردن راضمن درسها، بتامل دروجود وپیدایش خود وا دارد ووالدین وجامعه را وسیله پیدایش تلقی کنند نه عامل پیدایش خود، به بیان دیگرآیا مسائل خود شناسی ممکنست دربرنامه     های آموزشی گنجانده شود؟ 

..

ویک مطلب مرتبط با مطلب بالا اینکه آیا امکان دارد برای والدین همراه صدور شناسنامه برای فرزندشان یک دفتر چه راهنمای تربیتی ارائه شود که حتی المقدور نکاتی را در رفتار با طفل رعایت کند(اینکار صددرصد ممکنست)یا حتی المقدور خودشان متعادل باشند وکمترطفل را آلوده به خلقیات خوشان کنند، چون اسکلت شخصیت یا نفس کودکان درزیر پنج شش سالگی شکل میگیرد.طفلی که آزاد بدنیا آمده وودیعه خدا وبه خوداست وآلوده نیست اگرنسبتا آزاد ومتعادل بار آید وکمتر بواسطه جثه کوچکش تحت سلطه بزرگتران واقع شودکمتر از خود بیگانه میشود و در سرنوشت خودش ودیگران تاثیربسیارمطلوبی میگذارد.

انگیزه اینکارها اخلاقی وانسانی میتواند باشد وآثار نتایج مفید آنرا تنها خدا میداند و از احتساب معمولی ما خارج است

اشیاء ومواد عالم با ما آشنا نیستند

  

اشیاء ومواد عالم با ما آشنا نیستند  

ما بامحیط زندگی وچیز های اطراف خود نوعی احساس آشنائی داریم در صورتیکه عناصر محیط با ما آشنا نیستند .

خاک وسنگ وزمین وکوه ودشت وآسمان وخورشید وماه ...راآشنا حساب میکنیم اما فقط خودمان این احساس آشنائی را ساخته ایم واین آشنائی متقابل نیست. 

منظره زیبا هرگز نمیداند ما کیستیم اما  با آن انس میگیریم . مناظرزیبای شهری وزرق وبرق ها که خیلی نظرگیر بنظر میرسند، رابطه متقابل با ما ندرند.

یک نوع نگاه دیگر هست که همه چیز را آیه میبیند وآن نگاهی درست است زیرا به خود چیز ها اصالت نمیدهد وآنها را نشان های چیز دیگر میداند ومیخواهد با آن چیزیکه زنده ودانا وتوانست آشنا شود.این نگاه اگر باشد نگاهی درست واز روی بصیرت است.

  

ما نگاه کردن وقضاوت کردن را از دیگران آموخته ایم واین نگاهی  سطحی وعامیانه  است اگر کسی بتواند خودش مستقلا به عالم هستی نگاه کند طور دیگر میبند .  

آدمی اساسا با عالمی که میبند انس میگیرد  وعلاقه پیدا میکند انس وعلاقه ای که به میهن وشهر ودیار خود داریم مثال قابل توجهی در این مورد است. 

بنظر میرسدعلاقه شدید وغیر عقلانی به اماکن واشیاء واشخاص  خاص است که انسان را به بت پرستی  سوق میدهد ومصادیق بت پرستی در عالم  بسیار دیده شده ومیشود. 

 

نه تنها اشیاء وعناصر طبیعت (مواد بیجان) باما آشنا نیستند بلکه انسانها وحیوانات هم آشنائیشان سطحی یا شکل مجازی دارد وحتی ممکنست اشخاص هم کم وبیش حکم جماداتی متحرک را پیدا کنند که در خارج ما هستند. (مانند رباط ها)

این سئوال مطرح میشود که پس آشنای ما کیست؟  

یکی زین آشنایان آشنا نیست . .  .  همی پرسم مرا پس آشنا کیست؟ 

گمان دارم که این بی آشنائی ..  ..   نشان یاور دیر آشنائی است   

انسان در اصل موجودی معنوی یا غیر مادی است ولی در ابتدی کار بواسطه  جنبه جسمانی بودن خود، مفتون ماده وجسم میشود طوریکه معنویت خودرا ضعیف یا معطل میسازد وبدیهیست که  مواد واجسام اورا اقناع نمیکنند  وهستی اورا تائید  وتوجیه نمیکنند در حالیکه او به اشیاء وچیزها تعلق خاطرجدی پیدا میکند.  

حکایت تعلق خاطر ما به مواد واشیاء عالم وارزشهای دنیوی حکایت دخترکی خردسالست که به عروسک خود مهر میورزد اورا کنار خود میخواباند وبرایش قصه میگوید وخیال میکند او میشنود وهمراهش است اما عاقبت میفهمد که عروسک گوش شنوا نداشته وبا او دمساز نبوده است. آن عشقی که دخترک باینکار داشته ریشه در احساسی عمیق و بالقوه دیگری داشته و بالفعل نبوده  وهمه چیز در تخیلات خود کودک معنی پیدا میکرده است. 

...

آدمی بطور مطلق وغیر متعین آفریده شده اما تصوری که  در جامعه از خود پیدا میکند وابسته ومتعین است. ودر ارتباط با جنبه جسمانی ومادی اوست. 

برای توجه به آفریدگارنگاهی دیگرلازمست طوریکه فرد بتواند وجود غیر متعین  ومطلق خودرا درک کند. آنگاه برای توجیه هستی خود ناچار به قدرتی مطلق ونامتناهی  نظرمیکند واز بتها ی مادی  وعلایق مربوط به آن روگردان میشود. 

پیامبران خدا به وجود مطلق پی برده بودند که از پرستش ماده وبتها روگردن شدند داستان حضرت ابراهیم که از پرستش ماه وستاره وخورشید  وبتها روی بر تافت وبه خالق جهان توجه کرد در این مورد مثال زدنی است. 

 

 

دوپهلوبودن معنی بعضی کلمات

بنام خدا  

                     

                        

   دوپهلو بودن معنی بعضی کلمات ولزوم توجه به آن :

 

بعضی کلمات مانند عشق ومحبت و ترس  وعقل وفکروخیال وبزرگی وتواضع وصدها کلمه دیگرمعنی دو گانه یا دو پهلو دارد وما عادتا یک جنبه آنرا در نظر میگیریم واین بی توجهی چه بسا موجب سوء برداشت واشتباه میشود

مطلب بالاراباچند مثال بازترمیکنیم

مثال1- عشق  : وجهی ازعشق را همه میشناسند وغالبادر روابط زن ومرد وپرورش فرزندان ظهوردارد ونیزمتوجه  زینت های ظاهر ومال وجاه وامور دنیائی است است وجه دیگرعشق متوجه  اولیا وانبیا وبالاخره خداست این دو وجه اغلب با هم متفاوت وبلکه متضاد است ولی با یک کلمه بیان میشود مثلا میگوئم عشقهای جوانی و عشق الهی  یعنی برای هردویک کلمه  رابکارمیبریم خوب است توجه کنیم که خاستگاه آنها متفاوت است ودر نتیجه اوصافشان هم متفاوت است.

 عشق به معنای نخست ناشی از غرایزانسانی ونیازهای روانی است ومشابه آن در حیوانات هم وجود دارد الا اینکه درانسان مسائل انسانی هم با آن میآمیزد وشکل پیچیده تر ی پیدا میکند

عشق به معنای دوم از علو طبع وحالت فرشته خوئی انسان نشات میگیرد وعشق های دیگررا محو یا کم رمق میسازد  به بیان دیگر میتوان گفت اولی جنبه نفسانی  داردودومی  ناشی از رهائی از نفس وپاکدلی است اولی  تقریبا درهمه ظهور دارد ودومی در معدودی از افرادی که اهل خود شناسی ومجاهده با نفس هستند تجلی میکند مولوی گوید

                  عشقهائی کز پی رنگی بود                 عشق نبود عاقبت ننگی بود

    ودر باره معنی دیگر عشق گوید

                  شاد باش ای عشق سودائی ما            ای طبیب جمله علتهای ما

                  ای دوای نخوت ونا موس ما            ای تو افلاطون وجالینوس ما 

شکل خفیف تر عشق رامهرومحبت مینامیم مهر ومحبت نیز دووجهی است از آنجا که محبت درتربیت  فرزندان وتعلیم آنها بسیارمطرح است ونقش اساسی دارد جا دارد که دو وحهی بودن آن مخصوصا مورد توجه والدین ومربیان باشد

ما از زبان روان شناسان ومتخصصان علوم تربیتی زیاد میشنویم که باید به کودکان محبت کرد واتفاقا کمتر میشنویم که شکل سالم محبت ومهربانی سازنده ومهم است وشکل خودخواهانه ونا سالم آن مضر واقع میشود

مثلا اگر والدین فرزند خود را بسیاردوست بدارند وبه فرزند دیگران بی مهری کنند یا از آنها نفرت داشته باشند دوستی خود خواهانه دارند یا اگر والدین در مهر ورزی افراط کنند وطفل را که ودیعه ا لهی است مملو ک خود تصور کنند واورا  سخت به خود وابسته سازند اشتباه بزرگی مرتکب میشوند اصولا باید دانست که دوستی های افراطی سالم نیست

وحتی ممکن است عکس العمل بی مهری های پنهانی باشد گرچه بحث ما بحث تربیتی نیست ولی به عنوان نتیجه گیری ازمبحث مفاهیم دوگا نه باید گفت که محبت صحیح ورعایت میانه روی در مسائل تربیتی اهمیت بسیار دارد

                                                                                                                                              

مثال2 – ترس =. ازنطراهل معرفت ترسیدن بویژه ترسهای مخفی شده که ازگذشته بصورت شرطی درآمده پدیده ای مخرب وعامل فساد است.ازحضرت علی نقل است که بزرگترین گناه ترس است.درعین حال میدانیم که یکی ازشیوه های مهم هدایت درقران کریم انذاریعنی ترساندن است.این نکته بدون توضیح دووجهی بودن ترس سئوال برانگیزاست

اجمالا باید گفت که انذارقرانی وجه عالی ترس است وباغرایزی ما نند حفاظت از خود سروکارندارد وازمرکزدیگری برمیخیزد وماهیت وکیفیت دیگری دارد اهل معرفت هم گفته اند که ترس دو نوع است ترس مذموم وترس ممدوح

اگر به تفاوت این دو معنی توحه نباشد ومثلا ترس از آتش جهنم همانند ترس ازلو لو وغول یا ترس از قدرتهای بشری تلقی شود تاثیر منفی درروحیه انسان بویزه کودکان بر جای می گذارد وممکن است باعث دین گریزی شود

ترسهای معمولی که ارتباط با غریزه واعصا ب دارد به آسانی در روان شکل میگیرد وغالبا به صورت پدیده ای ماندگارومزاحم در میآید ولی خوف مربوط به عاقبت اموروآخرت به دنبال معرفت وآکاهی پیدا میشود وخوفهای دنیائی را محویا کم اثر میسازد طوری که خوف از خدا به معنی شجاعت ونترسیدن است در حدیث مشهوری  ازپیامبراکرم آمده است که هرکس از خدا بترسد از هیچ چیز نترسد وهرکه از خدا نترسد از همه چیز بترسد البته مقصود ما در این مقال اینست که ماهیت ترسهای دنیائی وعقبائی متفاوت است ونباید با هم خلط شود

اگردر احادیث آمده است که ائمه وبزرکان دین مثلا وقت نمازاز خوف خدا رنگ رخسارشان دگرگون میشد این اخبار را نباید حمل برترسها وخوفهای معمولی کنیم که اعصاب انسان را مختل میکند زیرا خوف از خدا به انسان نورانیت وشجاعت واستحکام میبخشد وترسهای معمولی را زائل میسازد وشاید گویندگان این احاد یث حالت نورانیت وتغییر حال را به حالت ترس معمولی تشبیه کرده اند یا عین آن پنداشته اند

.

مثال3 عقل= درآثارعرفا می بینیم که عقل مانع سلوک دانسته شده وگاه درردیف عقال (زانوبند شتر) به حساب آمده است مثلا.در غزلیا ت امام خمینی میخوانیم=

     این ما ومنی جمله زعقل است وعقال است           درخلوت مستان نه منی هست ونه مائی                                                                                          

ازطرف دیگرخوب میدانیم که اهل علم براهمیت عقل تکیه دارند وقرآن موید آنهاست و حای مناقشه بین فقها واهل عرفان بازمیشود. تحلیل این ابهام را ازمولوی بشنویم.

                      عقل حزئی عقل استنتاج نیست     جزپذ یرای فن ومحتاج نیست                                                                                                            

عقل حزئی رادراینجا وجه اول عقل حساب میکنیم که وابسته به علایق دنیائی است

ولی یک عقل آزاد وبرترهم وجوددارد که مولوی اینطوربیانش میکند

                       عقل دیگربخشش یزدان بود          چشمه آن در میان جان بود

پس آن عقلی که از نظر اهل معرفت زیر سئوال است عقل جزئی وجیله گرانه ونظیر عقلی است که طبق حدیث معاویه داشته  است ( العقل عقلان یعنی عقل بر دو گونه است) وآن عقلی که مورد توصیه قرآن است عقل کلی وواقع بینا نه میباشد  

مثال4 فکرواندیشه =فکر واندیشه نیزدو صورت دارد صورتی از آن فکر وخیالات بیهوده ای است که  ذهن انسان را مشغول میکند ومثلا مانع حضور قلب در نماز میگردد -کسانی ازاهل معرفت توصیه کرده اند که برای رسیدن به حقیفت فکرباید متوقف شود مولوی هم میگوید

                   درتضرع کوش ودرافنای حویش         کزتفکرجزصورناید به پیش

ومیدانیم که قران کریم تفکررا توصیه مکند ومقصود شکل سالم وخردمندانه تفکراست که از فطرت برمیخیزد در صورتیکه فکر وخیالات نا سالم از تمایلات نفسانی نشات میگیرد  تفکردرعجایب خلقت که وجه عالی تفکر است فکر وخیالات بیهوده را محووباعث دل اگاهی وتقرب میشود

علاوه برمثال های بالا دهها و صدها مفهوم دیگردووجهی است وشرح همه آنها از حوصله این مقال خارج است مثلا نشاط وسرخوشی .شجاعت وقلدری تواضع وخفت. تد بیروحیله گری بزرگواری وتکبر.دو وجه یک معنی است ونیزتمام صفات اخلاقی دو وجهی میتواند باشد همچنین سیاست درسطح جهان دووجهی است وقس ..

  واما سئوال اساسی اینست که چرا این مفاهیم دو وجهی وجوددارد

پاسخ روشن است خود انسان دووجهی یا دوگانه آفریده شده است طبق حد یثی ازرسول گرامی اسلام انسان ازفرشته وازحیوان سرشته شده است بنابراین همه حالات روانی ازمرکزحیوانیت یا فطرت فرشته خوئی صادرمیشود وهرصفت رنگ وبوی مرکزرا به خود میگیرد

البته باید گفت که اوصاف دوگانه بامکتسبات تربیتی  به هم آمیخته وبه سادگی نمیتوان بی برد که یک صفت ازکجای وجود ما صادرشده است وگاهی رنگ وبوی هردورا دارد ولی آگاهی به تفاوت ایندوضرورت دارد

بنابراین میثوان صفات روانی واخلاقی راتحت یک قاعده کلی با ویژگی دووجهی بودن بیان کردو اگرکسی دراحادیث بررسی کند تائید مطلب را دربسیاری ازصفات وحالات انسان بدست میآورد واگر درخویش قدری تامل کند میتواند دریابد که دارای خود برترو خود حقیر است واین دوخاستگاه صفات وحالاتش می باشد.ومی بینیم این حدیث که انسان را معجونی ازفرشته وحیوان معرفی میکند میتواند به تجربه درآید.

نتیجه گیری

در مطالب فوق تا حدی به نتیجه گیری هم پرداخته شد در پایان اضافه میشود که توجه به دووجهی بودن صفات  روانی  درمواعظ دینی وآموزش وپرورش ودراخلاق  ودرخودشناسی ضرورت دارد تا کلمات واحدی که معنی دوگانه پیدا میکنند موجب سوء برداشت نشود مثلا معلوم باشد که  انذاریا ترساندن درقرآن القای ترس مذموم نیست و .این موضوع درتالیف کتابهای تعلیمات دینی باید در نظر باشد درست است که قرآن کریم  تر ساننده وبشارت دهنده است ولی در درجه نخست میخواهد که انسان به خدا معرفت پیدا کند واز دیدن هرچیز به آفریننده آن پی ببرد ومخصوصا متوجه باشد که خودش را خدا آفریده وحیات ابدی دارد واز نامهای دیگر قرآن نور و رحمت وهدایت وفرقان (تشخیص حق وباطل ) و..است بنابراین بایستی در تعلیم د ین به کودکان ونو جوانا ن که کمترآلوده به گناهند وبه عواقب اموروخوف از خدا کمترآشنایندو احتمال زیاد دارد که انذارقرآنی رابه شکل ترسهای مذموم در یافت کنند مواظبتهای لازم به عمل آید

 ونیز درمواعظ ومربیگری ها وجه صحیح مفاهیمی مانند عشق ومحبت به اولیای دین و وارزش های دینی وغیره درنطربا شد که حنبه های منفی  آنها که شکل تعصب آمیزوخود خواهانه دارد  القا نگردد ودرمجموع  توجه به دو وجهی بودن  در روانشنا سی دینی واخلاقی قابل توجه است وممکن است ما را در تفکر صحیح وهدایت به راه راست کمک کند من الله التوفیق.

خودشناسی ابیاتی گزیده از دفترها

                                   بسم الله الرحمن الرحیم    

 

 خود شناسی وجهان بینی       

                                           

این پدیدآمده ازکتم عدم        --               بس پدیدآمدگان می بیند

این پدید آمده را خوش بنگر        --        کو پدیدآمدگان می بیند !  

.   

بیگانگی مربیان 

آنکه پروردت زتو بیگانه بود     ..  .   بی خبر بود ازتوگر همخانه بود

جانشین رب شد اندر پیش تو      ...      شد زدستت لاجرم این خویش تو

بر خود آئی گر خدا  ربت شود   .     ..   عارف ومومن باین ره میرود     

دووجهی بودن دین:

باگوش حس شنیدی  موضوع دین حق را  ..       باگوش دیگر اما   باید   شنید جانا

زین گوش تا به آن گوش فرقیست بینهایت ...     این نکته را بپرسید از رهروان دانا

گمراهی عجیبی گشت و جحا ب طرفه    .  .    چیزی که می شنیدی با گوش حس دریغا....

صد باور ا ز توهم مارا    فرا گرفته    . .        غافل شدیم واین شد باید چه کرد  حالا..

 

ایضا

دین همانست که واعظ گوید         . .                   لیکن اینکونه که فهمیدی نیست    

گفت و تائید گرفت    از قرآن         . .                 میتوان گفت که تا ئیدی نیست

از خداوند       ترا ترسانید               . .             لیکن اینگونه که ترسیدی نیست

فاش گویم به خودم معنی دین            . .            اینچه    در وهم  نشانیدی نیست

هان ارادت به خداوند ورسول          ..              این ارادت که تو ورزیدی نیست

معنی عالی ودانی چکنیم                     ..           بهر تلفیق چو    تمهیدی نیست 

مشکل ومسئله رامیجویم                  . .               قصدم ایرادی و تنقیدی نیست

علم ما مانده به ظرف پندار                . .            آن به جز سطحی وتقلیدی نیست

دانش ما چوبود عاریتی                    . .              دانش اصلی و تجریدی نیست

ایضا

ای مردم لا مذهب حق است الا مذهب   . .  ای مردم با مذهب رنگ است وحنا مذهب

در عالم ناسوت است هم مذهب وهم الحاد  ..  لیک از ملکوت آمد وز سوی خدا مذهب......الخ  

درمعنی دین

معنی دین است بیداری زخواب      . .      هرکسی جزاین بگوید رو بتاب

خواب حس برده است فکرت را به چاه  ..     با فریب    مهتری  ومال و جاه

بردل    ما          یقظه آور   ای خدا  . .    بی نوایان را عطا فرما      نوا .. 

کهتری ومهتری:

اگر خواجه ای وز همه برتری     ..            وگربرده وچاکر دیگری

خدائی میان است وهم بندگی         ..      به کوی حقیقت کجا ره بری  

 معرفت و تقوی:

//معدن التقوی قلوب العارقین//     .   .   قول پیغمبر بود این نکته بین

معرفت همراه تقوی لازمست       . .        تا بود تقوای انسان راستین     

سالاری مردم  جدی نست:

دانی آیا که مردمان جهان       -            چون گیاهان زخاک رو ئیدند

هرکه فهم سخن کند  نشود             -      او به سالاری کسان پا بند  

 

برده دار برده است

برده باشد در نهانی برده دار   -      خواهد او همجنس خود در استتا ر

خلق عالم برده یکد یگرند         -          که بود احوال جمله خواروزار   

برهان حقا نیت دین

گفتا که جه دانی از براهین        .   .      بردین خدا بگفتمش این

بطلان  تعلقات  دنیا                 ...         اثبا ت کند حقیقت دین  

 

ریشه وابستگیها=

طفل بر مادرش همی دل بست  ..         در بزرگی همان بجا مانده است

آنچنان بستگی اگر برود           ...        بستگی  برجهان همی رفته است  

 

باطن بت=

اگر بشکند بت بدون خطر       . .     سپس آوری بر درونش نظر

بچشم خرد بیگمان بنگری       . .        زنی بس فریبا در آن مستقر  

 

خطای نخستین ما

خطاهای ما جمله از یک خطاست    ..      که گوئی خطای نخستین ما ست

سپردیم دل را به خلق جهان        ..         به غفلت که رب حقیقی خداست 

.   

شک بر شک

اگر شک اورم بر دین ومسلک              به بنیاد چنین شک هم رود شک

شهود وتجربت شک برشک آرد           در این شک ها سکوتی باید اینک    

به مناسبت زلزله بم

یارب از حادثه ها روزنه ها     ..     بگشا از سر رحمت به ورا

جمع بسیا ر مصیبت زده اند   ..   ببر این سطوت نفس از من وما

ده بلائی که شود هادی دل   ..            نبرد فکر ت ما را به خطا

ایضا

تا ازین پیله نیائیم بدر          ..      از حقیقت نرسد هیچ خبر..

زلزله آمد وبشکست بسا        ..      پیله فکرت وبگشاد بصر

آن کثیری که زدنیا رفتند        ..    شبشان باد کنون صبح وسحر

راز این پرده نهانست زما            دل غافل مکن اظهار نظر..    

غافل شدن ازخود

من خودم بودم وندانستم        ..      که بشد آنچه که نبایستم

فرق خویش وکسان نفهمیدم      ..   خود به اغیار بسکه سنجیدم

بسکه در حصر دیگران بودم   ..     نه که خود عین همگنان بودم

محو شد هستی خدا دادی        ..    به نظر آمد این زیان عادی

لا جرم درد و رنج بی پایان     ..      به تبع آمد وبسی حرمان

هر کسی بیش وکم چنین حالی   ..    دارد و در تناسب اعمالی

خود گم گشته را چو یابد کس    ..  خویش را بهر خویش یابد بس

بیند او در همه جهان یکتاست   ..    سر خوش و با شکوه وبس زیبا ست فروردین87   

 

 طلب رفع ستم:

الهی نوان از ستمگر بگیر..        دعای ستمدیدگان را پذیر

شکستی بیاور به مستکبرین   ..     که گشتند اینک به دنیا امیر

تمدن کجا آدمیت  کحا    !    ..    بشر مانده در جهل مزمن اسیر

به ظاهریکی قوم موسائی اند  ..   به باطن چو فرعون تیره ضمیر

فرو پاش این عده وعده را     ..   سلاح مخرب ازآنها بگیر

به فرعونیان آنچه کردی بکن ..    نظیرش به این حاکمان شریر

کثیری عنایت طلب میکنند   ...    " وانت علی کل شئی  قدیر"

به مستضعفان جهان رحمتی  ...   نبینند خودرا ضعیف وذلیل

نمانند در حال خوف وشکست ..  شود چشمشان بر حقیقت بصیر

زتوفیق ناید درآنها غرور   ..     نگیرند غیر خدا را ظهیر

شناسند حق را زباطل درست  .. بیابند بر دشمن خیره چیر

مفاسد مگر در جهان کم شود  .. که گردیده تلی کریه و کبیر

زبر کن چنان قول صاحبدلان  .. که این بیدلان را کند سربزیر

میان مظالم طلب میکنم       ....پ    که آید ولی  خدا  بر   سریر

16/1 /80 

ندارم هیچ

توشه ای من به کف ندارم هیچ  ..    آب دین غیر کف ندارم هیچ

چه حکایت بود خداوندا         ..       که براهت هدف ندارم هیچ

شاهد حال من توئی اینک        ..     که بسر جز اسف ندارم هیچ

رو به مشرق کنم ویا مغرب       ..        نظر بیطرف ندارم هیچ

خجلت از شیعه میکشم زیرا       .     رو به شاه نجف ندارم هیچ

عارفان از درون خود شادند        ..    در درونم شعف ندارم هیچ

عمل صالحم زخود خواهی است  .. بیخود از خودبکف ندارم هیچ

هرچه بر حال خویش مینگرم     ..    غیر خوی سلف ندارم هیچ

چو نظر میکنم به دور زمان        ..     غیر عمر تلف ندارم هیچ

درصف اهل دل ندارم جا        ..  شوق رفتن به صف ندارم هیچ

خوفها باشدم زدون الله              ..   گوش بر لا تخف ندارم هیچ

گوهرم را طلب کنم یارب         .. زانکه غیراز خزف ندارم هیچ

1368