آگاهی دل

معلومات اکتسابی و ذهنی ملاک حفیفت نیست

آگاهی دل

معلومات اکتسابی و ذهنی ملاک حفیفت نیست

در معنی تقوی

                                   

 

 

                                   بنام او

                               در معنی تقوی 

درمعنی تقوی هم سئوالی شده بود و پاسخی مینویسم. 

اولا یادآوری میشود که در اینجا تقوی به معنی حقیقیش مورد نظر است توضیح آنکه تقوی مراحلی دارد تقوای عامیانه چه بسا تقوی الله نیست تقوی الناس است . زیرا اهل آن طبق مسموعات خود ازدیگران ، پرهیزکاریهائی  دارند واگر محیطشان عوض شود وچیزهای دیگری بشنوند رفتاری دیگر میابند. 

انسان اگر خدا را بدرستی نشناخته باشد چیزهای دیگری مانند جامعه وسنتها وشخصیت هارا درباطن مرجع   قضاوت قرار میدهد ومیثاق های فکریش متوجه آنهاست وتقوی وعباداتش هم معطوف به آنها میشود . این مرحله از تقوی که گاه ارزشمند حساب میشود درواقع تقوی الناس است و به مرحله تقوی الله نرسیده است. از اینجا میتوان دریافت که چرا مقبولیت اعمال دشواریها دارد وچه بسا دعا میکنیم که اعمالمان مقبول باشد.

در شکل خاص معنی تقوی کیفیت دیگری دارد و به موارد خاصی که مورد نهی قرار گرفته محدود نمیشود  

وبعضی گفته اند تقوای خواص پرهیز از هرچه غیر خداست (حتی المقدور) میباشد یعنی  اصولا پرهیز از هرگونه تعلقات دنیائی که مواردش را خود خواص در روحیه خود بهتر متوجه هستند این تعریف  موافق فرآن بنظر میرسد که انسان را از دون الله پرهیز میدهد و توان گفت تقوی همان پرهیز از دون الله است واین بمنزله نگهداری وجود الهی خویش است/

راجع به رابطه تقوی و آزادگی در وبلاگ حقیقت مطالبی آمده است(اردیبهشت89) در اینجا توجه میکنیم به معنی لغوی تقوی و مشکلات اجرائی آن.

  کلمه تقوی  از وقایه است که بمعنی خود را نگهداشتن میباشد . خود نگهداشتن از چه چیز؟  گوهر وجود خود را نگه داشتن  و محافظت کردن از سقوط و آلودگیها ... و این نشان میدهد که آدمی اصلیتی دارد و در پرتگاهی  یا لجن زاری قرارگرفته و باید حتی المقدور مواظب خود باشد که اصالت وعزت نفس خود را حفظ کند و آلوده اش نسازد و یا باعث سقوطش نشود .

 در مقالات گذشته مکرر آمده است که انسان اصلیت یا گوهرالهی و گرانبهائی در وجودش هست و باید مواظب باشد که آنر گم نکند و به هویت اجتماعی خود اکتفا نکند که درهمین هویت انسان گم میشود.!

البته همه موجودات زنده حالت خود نگهداری از صدمات و خطرات را دارند و بچشم خود دیده ایم که چگونه ازخود محافظت میکنند. اما تقوی محافظت ازروحیه و گوهر پاک وجود است  که زیر نقاب آلودگیها و منیت ها قرار نگیرد وفقط برای انسان معنی دارد.

سفارش یه تقوی بطورسربسته زیاد بگوشمان میخورد و کمتر مطلب باز میشود .اگر بپرسیم چرا در دین سفارش شده معمولا پاسخ اینست که برای رضای خدا ، برای اجرائی شدن حکم دین و برای نجات ازعذاب  و...

اما باید بطور ملموس  توجه کنیم که معنی  روشن و سر گشاده تقوی چیست و چرا باید آنرا رعایت کنیم وهم بدانیم مشکلات اجرائی آن چیست ؟

گفتیم تقوی یعنی  نگهداری اصل وجود خود از آلودگیها وچون ازقبل ندانسته آلوده شده ایم تقوی مستلزم پاکسازی آلودگیها میشود و به معنی مجاهده با نفس نزدیک میگردد و میپرسیم درعمل کدام خود برای ما مطرح است که باید ازآن نگهداری کنیم، خود اصلی یا خود کاذب ؟ 

ممکنست ما بادقت و وسواس بعض احکام دین را اتجام دهیم ، با ترتیب و نظم خاص نماز  نماز بخوانیم و زکات بدهیم و از محرماتی پرهیز و اینرا دلیل تقوای خود بدانیم وبعدا برای ما روشن شود که منیت اجتماعی یا ناخود ما بوسطه تمایلاتی و تعصباتی  به اینکارها پرداخته است ونتیجه ای ببار نیامده وامکان دارد نوعی سر خوردگی ایجاد شود اینجا  مشکلات تقوی برایمان مطرح میشود وشرح آن بی پایانست.

 گاه جوانانی را میبینیم که با جدیت وتعصب به انجام واجبات و مستحبات میپردازند و بعد سست میگردند نمونه های تاریخی آنراهم میتوان مثال آورد.

مثلا سعدی حکایت کرده که در دوران جوانی بسیار متعبد بوده و مولع زهد و پرهیز، ویکوقتی با پدرش  با کاروانی سفر میکرده و دیده است که  بعضی کاروانیان صبح برنخاستند که نماز بخوانند و به پدر میگوید اینها دوگانه ای برای  آن یگانه بجا نمیآورند و پدر به نصیحتش میگوید: «جان پدر تو نیز اگر بخفتی به که در پوستین خلق افتی ». این یک مثال است ونباید نتیجه بدی ازآن بگیریم که خفتن و نماز نخواندن موجه است اما تعصب نداشتن و بخود پرداختن و در فکرعیب دیگران نبودن را میشود ازآن فهمید.

نتیجه بحث اینکه تقوی یعنی خود نگه داری ، اما کدام خود؟ باید بدانیم خوداصلی کدامست که باید ازآن نگهداری کنیم؟  

خود نگهداری یعنی این گوهر وجود را که صبغه الهی دارد درپای هر کس وچیز نیاندازیم وآنرا بدیگران نفروشیم. بنظرم خود فروختگی نقطه مقابل تقواست.

 اینکار مستلزم خود شناسی است توحه کردن به دو وجهی بودن خود ضرورت دارد که  قبلا در وبلاگها بیش و کم منعکس کرده ام باید دقت و توجه کافی  باشد که با رعایت تقوای ظاهری بجای نگهداری خود اصلی  وعزت نفس، خود کاذب را نگهداری نکنیم!!  

میبینید مساله  چقدر حساس ومهم است و میدانیم که  دراسلام به علم النفس خیلی سفارش شده و حتی گفته شده علمی که طلب کردنش واجب است علم النفس(خودشناسی یا خودآگاهی) میباشد. 

در پاسخ اینکه چرا باید تقوی الله  را پیشه کنیم  باید گفت برای اینکه به آزادگی و رهائی از اسارت خود ودرنتیجه به رستگاری  در دنیا وآخرت برسیم.این پاسخ روشن تر و گیراتر از پاسخهای دیگراست چه نفع خودما مطرح میباشد. با این توصف  ترسیدن و ترساندن درامر تقوی که اغلب بشکل مذموم ومضرصورت میگیرد مطرح نمیشود.. برای ناقص نبودن این بحث بهتراست نوشته های قبلی درباره تقوی هم مورد نظر باشد.

 

 

   نظر:

  دوست گرامی سئوال کننده نظری نوشته اند که حاوی نکات قابل توجهی است  ولذا در اینجا منعکس می شود.
 

مطالبی که درمورد تقوی نوشته اید مطالبی تازه و بدیع است مطالبی که کمتر کسی به آنها اشاره ویا حتی توجه میکند
نمیدانم چرا دیگران لفظ و کلمه و ماهیت تقوی را توی لفافه می پیچندو اون را معنی میکنندو به خورد دیگران میدهند
به نظر میرسه وفتی که خدا توی قرآن میگه ان اکرمکم عندالله اتقیکم  ، تقوی چیزی فراتر از معنی لغوی و درک ناقص ما از آن کلمه باید باشه
وقتی میگیم معیار بزرگی و عزت نزد خدا فقط تقوی است و نمیگه به رنگ و نژاد و شهرت و کشور تون !!!!
نمیگه به نمازهائی که خوندین و کارهای خیری که انجام  دادین روزه هائی که گرفتین دستگیری از مستمندان !!
میگه تقوی .....
شهر و کشور و شهرت به هیچ دردی نمیخوره .... چرا یه فایده داره اونم اینکه توی روابط اجتماعیت بتونی ازش استفاده کنی ولی نزد خدا هیچ کدومش اعتبار نداره ...
نماز و روزه و کارخیر و دستگیری از مستمند مفیده و حتما نزد خدا ارزش داره و بی مزد و پاداش نیست ولی اگه تقوی نباشه اگه اون زره محکم نباشه همه این عوامل میشه عامل خود پسندی میشه عامل دوری از خدا
چقدر این کلامتون به دلم نشست که

باید دقت و توجه باشد که با رعایت تقوای ظاهری بجای نگهداری خود اصلی وعزت نفس ، خود کاذب را نگهداری نکنیم!!  

و متاسفانه اکثر ما  از روی تعصب نابجا خود کاذب را حفظش کردیم و هرروز بیش از پیش مراقبشیم و خود اصلی را به دست فراموشی سپردیم ...

خدایا
لحظات پایانی ساله ، سالی دیگه اومد و داره میره ....
بار و بندیلش را جمع کرده و داره جای خودش را به سال جدید میده
گردونه این گردشها دست توست ... آمدن سال جدید و رفتن سال قدیم به دست توست ... اگه تو نخوای سالی نمیاد و سالی نمیره
ازت میخوام سال جدید را برای من و برای همه انسانهائی که قدمی در راه شناخت خودشون و توی یگانه هستی بخش برداشته اند سالی سرشار از عشق به معرفت و رسیدن به دروازه های آبی آسمان بیکران قرار بدی ...
لحظات تحویل سال به حق حول حالنامان گردان ای گرداننده به احسن ترین احوال
گرامیم
در لحظات تحویل سال برایتان احسن ترین احوال را خواهانم
وجودتان بهاری   

 

.  

                             گفتگوی دنیائی

دلم گرفت از این گفتگوی دنیائی                    بیار باده ناب و کلام والائی

روم زخویش و زکیش و بخالت مستی         ببینم آنچه بود در جهان تماشائی

زپای تا بسر اندر لجن فرو رفتیم               که میگرفت هوسها مجال بینائی

چگونه یار به بالین من بیاید باز        که نیست بهر ورودش به مسکنم جائی!

چه باک باشد اگر نیست طاعتی در کف   چو هست در دل ما اعتراف غرائی 

بگو به واعظ بیدل که طاعتم اینست            که از اطاعت خلقم بود  تبرائی

کلام خوب ودرست از زبان هر بیدل             مرا زراه بدر میکند به ایمائی!

نگویمت که موحد منم به به علم وخرد        بگویمت که منم بت پرست کانائی

                          کلام دلکش و خوش گر نمیرود بر گوش                           

                              به گوش جان بکنند از طریق ایذائی              

نظرات 8 + ارسال نظر
فرشته جمعه 27 اسفند‌ماه سال 1389 ساعت 07:38 ق.ظ

گرامیم سلام و وقت بخیر
مطالبی که درمورد تقوی نوشته اید مطالبی تازه و بدیع است مطالبی که کمتر کسی به آنها اشاره ویا حتی توجه میکند
نمیدانم چرا دیگران لفظ و کلمه و ماهیت تقوی را توی لفافه می پیچندو اون را معنی میکنندو به خورد دیگران میدهند
به نظر میرسه وفتی که خدا توی قرآن میگه ان اکرمکم عندالله اتقیکم ، تقوی چیزی فراتر از معنی لغوی و درک ناقص ما از آن کلمه باید باشه
وقتی میگیم معیار بزرگی و عزت نزد خدا فقط تقوی است و نمیگه به رنگ و نژاد و شهرت و کشور تون !!!!
نمیگه به نمازهائی که خوندین و کارهای خیری که انجام دادین روزه هائی که گرفتین دستگیری از مستمندان !!
میگه تقوی .....
شهر و کشور و شهرت به هیچ دردی نمیخوره .... چرا یه فایده داره اونم اینکه توی روابط اجتماعیت بتونی ازش استفاده کنی ولی نزد خدا هیچ کدومش اعتبار نداره ...
نماز و روزه و کارخیر و دستگیری از مستمند مفیده و حتما نزد خدا ارزش داره و بی مزد و پاداش نیست ولی اگه تقوی نباشه اگه اون زره محکم نباشه همه این عوامل میشه عامل خود پسندی میشه عامل دوری از خدا
چقدر این کلامتون به دلم نشست که

دقت و توجه نباشد ممکن است با رعایت تقوای ظاهری بجای نگهداری خود اصلی ، خود کاذب را نگهداری کنیم!!

و متاسفانه اکثر ما از روی تعصب نابجا خود کاذب را حفظش کردیم و هرروز بیش از پیش مراقبشیم و خود اصلی را به دست فراموشی سپردیم ...

خدایا
لحظات پایانی ساله ، سالی دیگه اومد و داره میره ....
بار و بندیلش را جمع کرده و داره جای خودش را به سال جدید میده
گردونه این گردشها دست توست ... آمدن سال جدید و رفتن سال قدیم به دست توست ... اگه تو نخوای سالی نمیاد و سالی نمیره
ازت میخوام سال جدید را برای من و برای همه انسانهائی که قدمی در راه شناخت خودشون و توی یگانه هستی بخش برداشته اند سالی سرشار از عشق به معرفت و رسیدن به دروازه های آبی آسمان بیکران قرار بدی ...
لحظات تحویل سال به حق حول حالنامان گردان ای گرداننده به احسن ترین احوال
گرامیم
در لحظات تحویل سال برایتان احسن ترین احوال را خواهانم
وجودتان بهاری

نگارنده شنبه 6 فروردین‌ماه سال 1390 ساعت 08:31 ق.ظ

دوستان ناشناسی که لطف میکنند ونظر مینویسند خوب است هویت ویا نشانی خودرا بنویسند که قابل تائید باشد
این مقالات وحی منزل نیست ممکنه اشتباه داشته باشد اما علیه یا له هیچ کس یاجریان وگروهی نیست

ترنم باران پنج‌شنبه 11 فروردین‌ماه سال 1390 ساعت 07:35 ب.ظ http://baharestane90.blogfa.com

سلام بزرگوار
ممنون از حضور وابراز لطفتون
چقدر خوشحالم که این وبتون فعاله مطمئن باشید نوشته های با ارزشتون علاقمندان ومشتاقان خاص خودش رو داشته ودارد
متشکرم از راهنمایی های مفیدتون
در پناه حق

فرشته جمعه 12 فروردین‌ماه سال 1390 ساعت 09:01 ب.ظ

سلام گرامیم
وقتتون خوش و ایامتون بهاری
گرامیم
در مورد وارستگی نوشته های زیادی داشته اید چه توی وب حقیقت چه توی اشعارتون و چه توی دست نوشته هاتون ...
همیشه برام سوال بود که چطور میشه انسان وارسته باشه ولی اطرافیانش را هم با همون عشق و علاقه دوست داشته باشه ؟
کم کم خودم یاد گرفتم که میشه توی دوستی ها و علاقه ها طوری رفتار کرد که وابستگی ایجاد نشه ... یا اگه هم وابستگی هست در نهایت کمی باشه ...
و حالا توی سفر اخیرم این مسئله را بیشتر لمس کردم و بهش پی بردم که وقتی انسان همه چیز و همه کس را از خدا ببینه .... باعشق و علاقه اونها را دوست داره ولی چون میدونه که مالک اونها خودش نیست پس به اونها هیچ وابستگی نداره چون میدونه که اگه اون یگانه مقدر کنه اون چیز یا اون کس ازش گرفته بشه حتما میشه و انسان هیچ کاری نمیتونه انجام بده...
پس میشه همه چیز را در حد عشق واقعی دوست داشت ولی بهش وابسته نبود و اینطوری به خدا وابسته میشی چون همه چیز را از خدا میبینی پس دیگه برات فقط وجود خدا مهم میشه و بس ...
یکی از مهمترین درسهایی که توی این سفر گرفتم همین بود

گرامیم
خانواده ای که این چندروز مهمانشان بودم از لحاظ وحدت و یگانگی و صمیمیت در نوع خودشون بی نظیر بودند و جالبتر این بود که هیچ نوع وابستگی که باعث دور شدن اونها از خدا بشه بینشون وجود نداشت ...
به چشم دیدم دوست داشتن بدون وابستگی را
منتظر راهنمائی های شما در این مورد هستم
بهارینه باشید

سلام بر شما و همه کسانیکه اهل معرفتند
خدا میداند که نوشته های شما برام آموزنده و نشاط آوراست چه میبینم از موقعیتها برای افزایش معرفت وآگاهی خود بهره میبرید وکاش همه ما چنین میکردیم و وقت خودرا به بطالت و پرداختن به موضوعات بی اهمیت یا پوچ تلف نمیکردیم
آری توجه شما به موضوع وابستگی بسیار مهم است زیرا وابستگی یه این وآن و خلاصه غیر خدا ریشه همه مشکلات فکری و روانی ما بوده وهست ودر این زمینه و تجربه ای که از مسافرت داشته اید دیگران ومن باید از کلامتان بهره مند شو یم و اینجا چه راهنمائی میتوانم ارائی دهم؟ جز اینکه نکته را پیگیری کنید و انشاالله به وارستگی بیشتر و بیشتری برسید که این یعنی تقرب به خدا یا از خدا شدن که هدف اصلی است
خدا یارتان باد

ف-ش دوشنبه 2 خرداد‌ماه سال 1390 ساعت 02:44 ب.ظ

سلام بانو فرشته گرامی
بلاگفا عمل نمیکرد ودراینجا
روز مادر را بدون هیچ تشریفات به شما تبریک میگم و شرح کوتاهی در باره اهمیت مادررا به این تبریک اضافه میکنم. هدیه من جزاین نمیتواندباشد
چه خوب که روزمیلاد حضرت فاطمه(20 جمادی الثانی) را روز بزرگداشت مادرقرار داده اند والحق مادران نقش اسا سی در ساختار شخصیت فرزندان و در نتیجه اوضاع واحوال هر جامعه و ملت دارند واین بزرگداشت یاد آور نقش مهم مادران است که از نقش پدر مهمتره و بسیا ر موجه بنظر میرسد.
مادر نه تنها فرزند را بدنیا میاورد وبه بیان درست ترعامل پیدایش اوست بلکه به فرزند شخصیت اجتماعی میدهد شخصیت وروحیه هر کس بازتاب شخصیت و رو حیه مادر اوست. پس ارزش مادر بخاط این نیست که فرزند بدنیا آورده چه زادن یک امر طبیعی وگاه ناخواسته است وارزش او بواسطه نقش خاصی است که در پرورش و روحیه وروان کودک میتواند واین نقش میتواند مثیت یا منفی باشد هر چند انتقال صفلت خود بخود صورت میگیرد اما اگر مادران مختصر توجهی به نقش خطیر خود داشته باشند ومراعاتهائی را دتشته باشند بسیار مفید وموثر است اگر در شرح احوال افراد بزرگ و تا ثیر گذارو استثنائی بررسی شود معلوم میشود که مادرانی خاص داشته اند و بعضا با وضو بچه هایشان را شیر داده اند(وضو داشتن به معنای یاد خدا بودن و فرزند را ودیعه خدا انگاشتن میتواندباشد)و یاودقت های خاص دیگری در پرورش آنها شده است.نطفه صفات ارزنده آنها در وجود مادرانشان بوده اما این موضوع مهم غالبا مورد غفلت قرار میگیرد. وچه خوب است که مادران متوجه تاثیر نقش خود برفرزندان واحوال جامعه باشند وروزمادر روز مناسبی برای یادآوری آنست وهم جادارد که همگان دراین روز وایام مادران خودرا گرامی دارند.
قبلا در جاهائی نوشته ام که جادارد راهنمای پرورش کودک همراه شناسنامه به مادران داه شود ونیز در پرورشگاهها از ازمتعادلترین ونرمال ترین دایگان ومربیان استفاده شود
مربیانی که روحیه خوب ونرمال داشته باشند همین برایشان کافیست و نیاز به هیچ راهنمائی و کتابی در مورد پرورش کودک ندارند
سلامت وموفق باشید

ف-ش شنبه 18 تیر‌ماه سال 1390 ساعت 09:54 ق.ظ

بنام او
سلام استاد ممنونم که جواب سوالاتم را دادید واضح و کویا بود ولی چند سوال دیگه هم هنوز دارم: شما گفتید من هم در همین سن و بعدش در شک بودم یعنی شما هنوز هم در شک هستید این شک فقط محدود میشه به این که خدا وجود داره یا نه شما وقتی در چنین سن وسالی بودید به وجود خدا شک کردید؟؟؟
استاد احساس میکنم اونایی که شک کردن و خودشون فکر کردن الان انسان های بهتری هستند تا من که به قول مادرم شاید بشه یک جورایی تحمیلی قبول کردم یعنی تا الان هیچ کس علنآ این موضوع را اعلام نکرده...
گفتید اگه آیت الله مکارم شیرازی شک کردن عجیب نیست گفتید حتمآ بعدآ با درک عمیق تری مسائل را فهمیدن منظورتون از اون درک عمیق چی بوده؟؟؟
وقتی شما شک کردید چیکار کردید؟؟؟ چی شده که شما الان شدید عارف؟؟؟
استاد من خدا را قبول دارم حالا چه تحمیلی باشه یا هر طور دیگه ای...ولی میخوام خدا را اون طوری که هست بشناسم میخوام واقعآ خدا را اندازه خدا دوست داشته باشم...

بنام او
سلام گرامی
دینی که در طفولیت به من (و ما) عرضه شده بود وبا تعصب باورش کرده بودم حقیقت دین نبود باورهای تاریخی وقومی بود من گاه با تعصب شب تا سحر نماز میخواندم واز خدا توقع داشتم که چنین وچنان کند توقع داشتم امام زمان را در خواب ببینم وخیلی چیزها ...بعداز بلوغ درسهای دبیرستانی هم مطرح بود وطوری بود که القای بیدینی میکرد واسمی از خدا نبود وبعضی دبیران هم شبهه ایجاد میکردند وحرف آنها علمی تر و روشن تر بنظر میآمد با اینحال مستقیما از آنها تاثیر نگرفتم خودم گاه که آیات قرآن را میخواندم بنظرم میآمد که مثلا احوال زمین وآسمان در قرآن با آنچه در کتابها نوشته بودند فرق میکرد هفت آسمان از کتابها بدست نمی آمد و..با خود کم وبیش گفتم پس تحصیل کردگان درست میگویند واینرا هم متوجه نبودم که موج بیدینی از خارج وبمنظور استعمار آمده است.
سالها حق را بجانب روشنفکران آنروزی میدادم ودر دل باز به شک خود شک میکردم که اینها هم درست نمیگویند مثلا رویاهای صادقه ودیدن وقایع آینده توسط بعضی که روح آزاد دارند و چیزهای دیگری باز مرا به شک جدید میانداخت وتوجه داشتم که پیامبران دانا ترین بوده اند ودانایان وخوبان را دور خود جمع میکردند وبیدینان برعکس جاهلان وفاسقان را دوست دارند خصوصا در دانشگاه که مرکز بی خدائی بود فهمیدم که به اینها بشتر ایراد وارد است تا به دینداران
عاقبت درباره زبان قرآن دست به تحقیق زدم وبرایم معلوم شد که پیامهای قرآنی در قالب الفاظ ودانشهای قوم است( وما ارسلنا من رسول الا بلسان قومه) ولسان قوم شامل فرهنگ قوم هم میشود مثلا" خلق الانسان من علق" با اصطلاح قوم بیان شده اگر با اصطلاح اهل علم بود میگفت از سلول زیز نر وماده آفریده شده و اگر مثلا پیامبری فیزیکدان باشد با اصطلاح فیزیک باو وحی نازل میشود وپیامبراسلام امی بود و معانیرا با الفاظ امی دریافت میکرد هفت آسمان و هفت زمین یا کهکشهانهای بیشمر تعابیر مختلف پد یده خلقت در عامم شود است ودر عالم غیب اینها بگونه ای دیگر است که ما نمی فهمیم ..
شک من کم شد وبرطرف شد وعباداتم که مرتب نبود مرتب شد.آثار مولوی و غزلیات حافظ وبعضی عرفای خارجی هم برام جای توجه داشت
اما همه اینها باز برایم اصل نبود اصل این بود که پی بردم در طفولیت تحت فشاربوده ام واعصابم مریض شده وماندگار گردیده وناچار بخود شناسی وخود کاوی پرداختم وطی سالها کم و بیش عارضی بودن وعاریتی بودن این حالات را دانستم وبیشترین اهتمامم مصروف خودشناسی وخود کاوی شده است واشعار ونوشته هایم بیشتر ازاین جهت شکل گرفته است
رویای گرامی، عمیقتر دانستن یعنی شخصا فهمیدن ونه بشکل تلقینی به فرمایش حضرت علی علم مسموع را علم مطبوع ( علم قلبی) کردن.
میگوئید چی شد که من عارف شدم! خوب من بشما میگویم گرامی واگر بپرسم چی شد که گرامی شدید جوابش چیست یا کسی میگوید رویای غزیز چه شد که عزیز شدید؟ پس اینها عنوان والقاب است عارف هم عنوان است. ولی میشه گفت هرکس در صدد فهم نکات معرفتی باشد شم عرفانی دارد.
وقتی میگیم خدا هست یا نیست به ایدئولوژیها ی اجتماعی توجه کرده ایم که گاهی بصورت موجهای موفت است بهتره چندان کاری به ایدئولژیها نداشته باشیم ودر نظر بیاریم که ما هستیم واینرا جدی بگیریم وباور کنیم بعد میبینیم ما خودرا نیافریدیم . علت وجود ما هرچه هست نامش خداست ونشانیهایش در سرتا سر بدن ونظم جهان وگردش شب وروز و زن ومرد بودن و دها وصدها وهزارها مورد دیگر براهل معرفت نمایان است هر چه خودآگاهی ما تقویت شود خدا آگاهی ما بیشتر میشود تا جائی که خدا را بقدر خدا بتونیم دوست داشته باشیم
اینرا هم بگویم که پدرو مادر خوب داشتن نعمت بزرگیست وفکر میکنم شما از این نعمت برخوردارید.وبرایم معلوم شده که مادرعزیزتان در زمینه معرفت دینی بانوئی استثنائی است.
موفق باشید

رویا یکشنبه 19 تیر‌ماه سال 1390 ساعت 09:00 ق.ظ

سلام استاد باز هم ممنونم که تا این حد دقیق و واضح به سوالاتم جواب دادید... چندین بار آنچه را نوشته بودید خوندم هر بار که خوندم نسبت به دفعه پیش مطالب بیشتری را متوجه شدم. دیشب خیلی روی حرف هاتون فکر کردم...
نکته خیلی جالبی که برای من در نوشتتون وجود داشت این بود که شما برداشت خیلی جالبی از آیه خلق الانسان من علق داشتید وقتی داشتم میخودمش با خودم فکر کردم شاید من این آیه را صد بار خونده باشم اما هیچ وقت فکر نکرده بودم که چرا خدا از کلمه علق استفاده کردههیچ وقت متوجه این نبودم که خداوند به خاطر اینکه به لسان قوم صحبت بکنه و چون پیامبر امی بودند این طور ماجرای خلقت انسان را اون هم در اولین سوره ای که بر پیامبر نازل کرده مطرح بکنه...استاد وقتی نوشتتون را میخوندم فهمیدم بینش من مثل شما نیست من مثل شما درک عمیقی از قران ندارم...
استاد جمله ای که برام عمیق تر دانستن را تعریف کردید خیلی من را به فکر فرو برد درست میگید باید شخصآ بفهمم نه بطور تلقینی.استاد اولین گام این خود شناسی چیه که منجر میشه به خداشناسی؟؟؟ این که باور کنیم که هستیم میشه اولین گام خداشناسی؟؟؟

نگارنده وب دوشنبه 20 تیر‌ماه سال 1390 ساعت 07:11 ق.ظ

بنام او
رویای گرامی سلام
از خواندن پیامتان واز اینهمه ذوق وتوجهی که به نکات معرفتی دارید خوشوقت شدم وحتی بنظرم رسید که بگویم در حد اعتدال به اینگونه مطالب بپردازید.
چه خوب دریافتید که خود باید بدانیم وکشف کنیم وبه شنیده ها قناعت نکنیم برای مراحل درک حقیقت مثالی بیاورم
شما ممکنست در اطاق صدای بوقی بشنوید ممکن است از کسی بپرسید این صدا چیه وبگوید بوق ماشین است وماشینی در کوچه وجود دارد و قبول کنید وشاید هم بوق موتورباشد این یک نحوه قبول داشتن است
وممکنست شخصا لب پنجره باشید و ماشین را ببینید که بوق میزند اینهم یک نحوه دانستن است ولی ممکنست بوق از ماشین دیگری جز ماشین مورد نظر شما باشد وندانید
وباز ممکنست شما بروید توی ماشین بنشینید و وخودتان بوق بزنید این دانستن باز خیلی یقینی تر از مراحل قبل است
پس عمقی فهمیدن مثالش عمق معمولی نیست اینست که بدون شک و عینی باشد
ضمنا گمان نکنید من درک عمیقی از قرآن دارم وبد نیست بدانید که مثالهای لسان قوم را خیلی از محاقل مذهبی قبول ندارند ومطلبی جا افتاده نیست وکسانی میگویند همه تعبیرات واصطلاحات قرآن مطابق علوم امروزیست!

میگوئید اولین گام خود شناسی چیه که منجر بخدا شناسی میشه
گفته بودیم که در عالم معرفت کیفیت مهم است نه کمیت واصلا نمیتوان خطی را در خود شناسی بنظر آورد که ابتدایش چی ووسطش چی و انتهایش چه باشد اولبن اقدام وآخرین ممکنست همسان باشند وفقط اقدامات بعدی شاید کیفیت ورنگ بهتری پیدا کند. کسانی هم هستند که مراحل قائلند اما اشتباه است حال بد نیست توجه کنیم که خود شناسی چه جنبه هائی دارد
هر کسی به ظاهرش وسرو لباسش خیلی توجه دارد که چگونه است. حال اگراز درون خود هم غافل نباشد و کمی نظارت وتوجه کند که دارد به چی میاندیشد و چه روحیه ای دارد آیا حساس است آیا بیهوده نگران چیزهائیست یابیهوده سرخوش وخوشحالست یا ترسیده و رنجیده است. علت اصلیش حساسیتهای درون اوست یا واقعا مسائل خارجی است؟ وووو این یک وجه خود شناسی است که مارا بخودآگاهتر مبکند وممکنست بعضی مشکلات درونی ما با این توجهات حل شود..
وجه دیگرش، خود شناسی بدنی وتوجه به پیچیدگی کارخانه بدن است واینکه متوجه باشیم از نعمت دست وپاو چشم وگوش برخورداریم و مثلا ارزش چشم وگوش ما از همه ثروتهای جهان برایمان بیشتر است و نابینایان و ناشنوایان و لنگان را میتوان به تصور آورد.
مهمتر استعداد های روحیست مثلا قوه حافظه ،استعداد فهم مطالب و معانی واستعدادهای دیگر که معمولا از آنها غافلیم وقدرآنها را نمیدانیم
واما وجه مهمتر تامل دراینکه من کیستم وکشف یگانگی خود و احساس یگانگی کردن ودرک اینکه ما درارتباط با خدا زنده ایم اگر خدا رهامان کند هیچ میشویم . رسیدن به این مراتب و فهم درست آنها برای کسی سهل نیست اما استعداد رسیدن به این حقایق وفهم آنها را داریم وکسی که بتوانداینطور خودرا بشناسد خدا را شناخته است
سالکان راه خدا در طول عمر خود کم وبیش موفق میشوند که به خود آگاهی و خدا آگاهی برسند و یه مصداق" انا لله ما از خدائیم" نائل شوند ودر اینصورت هرگونه خوف و اندوهی درانسان متوقف میشود. لازمه اینکار صیر بر بلایا ومشکلات زندگیست که بواسطه دور افتادگی از خدا برای انسان فراهم شده است.( وبشر الصابرین..)

باورکردن هستی که گفتید هم خیلی مهمست اینکه کسی بداند ازکدام فامیل است یا کدام شهر به چه تحصیلات وغیره باور حقیقی هستی خود نیست وقتی باورکنیم که یگانه ایم ودور از همه وابستگیها هم میتوان نفس کشید و وجود حقیقی خودرا که متصل بخداست باوربداریم واین اولین قدم وهم آخرین قدم میتواند باشد(اول وآخر اصا لت ندارد)
هستی خالص خودرا اگر درک کنیم شگفت وبا شکوه است و اصلا معماست . فکرش را بکنید که چرا یک نولد شمارا پدید آورد. ومیشد که دختر دیگری پدیدارشود که شما نبوده باشد مثل همه تولد های دیگر در عالم که هیچکدامشان شما نبودید وچطور شد که در این تولدشما برای بودن انتخاب شدید! (حال در میان صدها و هزارها دختر دیگر که ممکن بود بجای شما متولد شوند و امکان داشت نام آنها را رویا بگذارند،کسی نمیداند شما کدامیک هستید جز خودتان و خدا زیرا همه شاهد ظاهرهستند و روح ما را نمیبینند. این مطلب داخل پرانتزبرای همه مامشکل ادراک میشوددراینصورت آنرا مهم نگیرید) منظورم نمایاندن شگفتی وجود ما و باور هستیمان است واینکه دراصل با خدا مرتبط هستیم...
مطالبی در هم و فشرده نوشتم امیدوارم تاحدی روشنگر و مناسب حال باشد
موفق باشید

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد