آگاهی دل

معلومات اکتسابی و ذهنی ملاک حفیفت نیست

آگاهی دل

معلومات اکتسابی و ذهنی ملاک حفیفت نیست

در معنی تقوی

                                   

 

 

                                   بنام او

                               در معنی تقوی 

درمعنی تقوی هم سئوالی شده بود و پاسخی مینویسم. 

اولا یادآوری میشود که در اینجا تقوی به معنی حقیقیش مورد نظر است توضیح آنکه تقوی مراحلی دارد تقوای عامیانه چه بسا تقوی الله نیست تقوی الناس است . زیرا اهل آن طبق مسموعات خود ازدیگران ، پرهیزکاریهائی  دارند واگر محیطشان عوض شود وچیزهای دیگری بشنوند رفتاری دیگر میابند. 

انسان اگر خدا را بدرستی نشناخته باشد چیزهای دیگری مانند جامعه وسنتها وشخصیت هارا درباطن مرجع   قضاوت قرار میدهد ومیثاق های فکریش متوجه آنهاست وتقوی وعباداتش هم معطوف به آنها میشود . این مرحله از تقوی که گاه ارزشمند حساب میشود درواقع تقوی الناس است و به مرحله تقوی الله نرسیده است. از اینجا میتوان دریافت که چرا مقبولیت اعمال دشواریها دارد وچه بسا دعا میکنیم که اعمالمان مقبول باشد.

در شکل خاص معنی تقوی کیفیت دیگری دارد و به موارد خاصی که مورد نهی قرار گرفته محدود نمیشود  

وبعضی گفته اند تقوای خواص پرهیز از هرچه غیر خداست (حتی المقدور) میباشد یعنی  اصولا پرهیز از هرگونه تعلقات دنیائی که مواردش را خود خواص در روحیه خود بهتر متوجه هستند این تعریف  موافق فرآن بنظر میرسد که انسان را از دون الله پرهیز میدهد و توان گفت تقوی همان پرهیز از دون الله است واین بمنزله نگهداری وجود الهی خویش است/

راجع به رابطه تقوی و آزادگی در وبلاگ حقیقت مطالبی آمده است(اردیبهشت89) در اینجا توجه میکنیم به معنی لغوی تقوی و مشکلات اجرائی آن.

  کلمه تقوی  از وقایه است که بمعنی خود را نگهداشتن میباشد . خود نگهداشتن از چه چیز؟  گوهر وجود خود را نگه داشتن  و محافظت کردن از سقوط و آلودگیها ... و این نشان میدهد که آدمی اصلیتی دارد و در پرتگاهی  یا لجن زاری قرارگرفته و باید حتی المقدور مواظب خود باشد که اصالت وعزت نفس خود را حفظ کند و آلوده اش نسازد و یا باعث سقوطش نشود .

 در مقالات گذشته مکرر آمده است که انسان اصلیت یا گوهرالهی و گرانبهائی در وجودش هست و باید مواظب باشد که آنر گم نکند و به هویت اجتماعی خود اکتفا نکند که درهمین هویت انسان گم میشود.!

البته همه موجودات زنده حالت خود نگهداری از صدمات و خطرات را دارند و بچشم خود دیده ایم که چگونه ازخود محافظت میکنند. اما تقوی محافظت ازروحیه و گوهر پاک وجود است  که زیر نقاب آلودگیها و منیت ها قرار نگیرد وفقط برای انسان معنی دارد.

سفارش یه تقوی بطورسربسته زیاد بگوشمان میخورد و کمتر مطلب باز میشود .اگر بپرسیم چرا در دین سفارش شده معمولا پاسخ اینست که برای رضای خدا ، برای اجرائی شدن حکم دین و برای نجات ازعذاب  و...

اما باید بطور ملموس  توجه کنیم که معنی  روشن و سر گشاده تقوی چیست و چرا باید آنرا رعایت کنیم وهم بدانیم مشکلات اجرائی آن چیست ؟

گفتیم تقوی یعنی  نگهداری اصل وجود خود از آلودگیها وچون ازقبل ندانسته آلوده شده ایم تقوی مستلزم پاکسازی آلودگیها میشود و به معنی مجاهده با نفس نزدیک میگردد و میپرسیم درعمل کدام خود برای ما مطرح است که باید ازآن نگهداری کنیم، خود اصلی یا خود کاذب ؟ 

ممکنست ما بادقت و وسواس بعض احکام دین را اتجام دهیم ، با ترتیب و نظم خاص نماز  نماز بخوانیم و زکات بدهیم و از محرماتی پرهیز و اینرا دلیل تقوای خود بدانیم وبعدا برای ما روشن شود که منیت اجتماعی یا ناخود ما بوسطه تمایلاتی و تعصباتی  به اینکارها پرداخته است ونتیجه ای ببار نیامده وامکان دارد نوعی سر خوردگی ایجاد شود اینجا  مشکلات تقوی برایمان مطرح میشود وشرح آن بی پایانست.

 گاه جوانانی را میبینیم که با جدیت وتعصب به انجام واجبات و مستحبات میپردازند و بعد سست میگردند نمونه های تاریخی آنراهم میتوان مثال آورد.

مثلا سعدی حکایت کرده که در دوران جوانی بسیار متعبد بوده و مولع زهد و پرهیز، ویکوقتی با پدرش  با کاروانی سفر میکرده و دیده است که  بعضی کاروانیان صبح برنخاستند که نماز بخوانند و به پدر میگوید اینها دوگانه ای برای  آن یگانه بجا نمیآورند و پدر به نصیحتش میگوید: «جان پدر تو نیز اگر بخفتی به که در پوستین خلق افتی ». این یک مثال است ونباید نتیجه بدی ازآن بگیریم که خفتن و نماز نخواندن موجه است اما تعصب نداشتن و بخود پرداختن و در فکرعیب دیگران نبودن را میشود ازآن فهمید.

نتیجه بحث اینکه تقوی یعنی خود نگه داری ، اما کدام خود؟ باید بدانیم خوداصلی کدامست که باید ازآن نگهداری کنیم؟  

خود نگهداری یعنی این گوهر وجود را که صبغه الهی دارد درپای هر کس وچیز نیاندازیم وآنرا بدیگران نفروشیم. بنظرم خود فروختگی نقطه مقابل تقواست.

 اینکار مستلزم خود شناسی است توحه کردن به دو وجهی بودن خود ضرورت دارد که  قبلا در وبلاگها بیش و کم منعکس کرده ام باید دقت و توجه کافی  باشد که با رعایت تقوای ظاهری بجای نگهداری خود اصلی  وعزت نفس، خود کاذب را نگهداری نکنیم!!  

میبینید مساله  چقدر حساس ومهم است و میدانیم که  دراسلام به علم النفس خیلی سفارش شده و حتی گفته شده علمی که طلب کردنش واجب است علم النفس(خودشناسی یا خودآگاهی) میباشد. 

در پاسخ اینکه چرا باید تقوی الله  را پیشه کنیم  باید گفت برای اینکه به آزادگی و رهائی از اسارت خود ودرنتیجه به رستگاری  در دنیا وآخرت برسیم.این پاسخ روشن تر و گیراتر از پاسخهای دیگراست چه نفع خودما مطرح میباشد. با این توصف  ترسیدن و ترساندن درامر تقوی که اغلب بشکل مذموم ومضرصورت میگیرد مطرح نمیشود.. برای ناقص نبودن این بحث بهتراست نوشته های قبلی درباره تقوی هم مورد نظر باشد.

 

 

   نظر:

  دوست گرامی سئوال کننده نظری نوشته اند که حاوی نکات قابل توجهی است  ولذا در اینجا منعکس می شود.
 

مطالبی که درمورد تقوی نوشته اید مطالبی تازه و بدیع است مطالبی که کمتر کسی به آنها اشاره ویا حتی توجه میکند
نمیدانم چرا دیگران لفظ و کلمه و ماهیت تقوی را توی لفافه می پیچندو اون را معنی میکنندو به خورد دیگران میدهند
به نظر میرسه وفتی که خدا توی قرآن میگه ان اکرمکم عندالله اتقیکم  ، تقوی چیزی فراتر از معنی لغوی و درک ناقص ما از آن کلمه باید باشه
وقتی میگیم معیار بزرگی و عزت نزد خدا فقط تقوی است و نمیگه به رنگ و نژاد و شهرت و کشور تون !!!!
نمیگه به نمازهائی که خوندین و کارهای خیری که انجام  دادین روزه هائی که گرفتین دستگیری از مستمندان !!
میگه تقوی .....
شهر و کشور و شهرت به هیچ دردی نمیخوره .... چرا یه فایده داره اونم اینکه توی روابط اجتماعیت بتونی ازش استفاده کنی ولی نزد خدا هیچ کدومش اعتبار نداره ...
نماز و روزه و کارخیر و دستگیری از مستمند مفیده و حتما نزد خدا ارزش داره و بی مزد و پاداش نیست ولی اگه تقوی نباشه اگه اون زره محکم نباشه همه این عوامل میشه عامل خود پسندی میشه عامل دوری از خدا
چقدر این کلامتون به دلم نشست که

باید دقت و توجه باشد که با رعایت تقوای ظاهری بجای نگهداری خود اصلی وعزت نفس ، خود کاذب را نگهداری نکنیم!!  

و متاسفانه اکثر ما  از روی تعصب نابجا خود کاذب را حفظش کردیم و هرروز بیش از پیش مراقبشیم و خود اصلی را به دست فراموشی سپردیم ...

خدایا
لحظات پایانی ساله ، سالی دیگه اومد و داره میره ....
بار و بندیلش را جمع کرده و داره جای خودش را به سال جدید میده
گردونه این گردشها دست توست ... آمدن سال جدید و رفتن سال قدیم به دست توست ... اگه تو نخوای سالی نمیاد و سالی نمیره
ازت میخوام سال جدید را برای من و برای همه انسانهائی که قدمی در راه شناخت خودشون و توی یگانه هستی بخش برداشته اند سالی سرشار از عشق به معرفت و رسیدن به دروازه های آبی آسمان بیکران قرار بدی ...
لحظات تحویل سال به حق حول حالنامان گردان ای گرداننده به احسن ترین احوال
گرامیم
در لحظات تحویل سال برایتان احسن ترین احوال را خواهانم
وجودتان بهاری   

 

ادامه مطلب ...

نظرات وپاسخها

 
                         نظرات و پاسخها در مورد مبحث ترس 
 
 چون این سئوال وجوابها را مفید دانستم ، از قسمت نظرات برداشته وبه متن منتقل کردم
  
سوال :
گرامیم از اینکه سوالم را جواب دادید بسیار سپاسگزارم و همچنان منتظر ادامه کلامتان
می باشم . 
به نکته بسیار حساسی اشاره کردید و آن اینکه تمام آموزه های دینی ما با همین ترسهای اکتسابی آموخته میشود .
درکودکی یادگرفتیم که دروغگو دشمن خداست ، اگه حرف زشت بزنیم زبانمون توی آتش جهنم میسوزه ، اگه غیبت بکنیم مثل اینه که گوشت مردار برادرمون را میخوریم ، اگه دزدی کنیم دستمون به آتش جهنم میسوزه و هزاران هزار اگر و شاید و باید دیگر ... و هیچ وقت ما را از زشتی کاری که نباید انجام بدیم آگاهمون نکردند ، همیشه زشتی کارمان با ترس از خدا توجیه شد و حالا که بزرگ شدیم دروغ نمی گیم چون نمی خواهیم دشمن خدا باشیم یا بهتره بگم نمیخواهیم دیگران ما را دشمن خدا بدونند !! و یا اینکه به راحتی دروغ میگیم چون این ترس یه ترس کاذب و بی هویته ...
همه ما انسانها آگاهانه یا نا آگاهانه آموزه های دینی را با یه سری ترس و یا امیدواری های کاذب و اکتسابی به دیگران انتقال میدیم .
مثلا به بچه میگیم با هرنمازی که بخونی یه آجر از یه خونه توی بهشت را بنا میکنی ولی هیچ وقت بهش نمیگیم که نماز خوندن واسه چی و چه فایده ای داره .
عادت کردیم برای انجام هرکاری بهانه ای داشته باشیم اونم نه بهانه از جنس حقیقی که بهانه های کاذبی که با یه تلنگر فرو میریزه ...
گاهی وقتها خوف های انسانی جای خوف از خدا را میگیره و باعث میشه که انسان هر لحظه از سرچشمه خودش دور بشه و جائی که باید خوف خدا ممدوح باشه خوف خلق میشه ممدوح و مذمت خودش را از دست میده ....
حالا مثل منی که بیشتر از نیمی از عمرم گذشته و در دالانی از ترسها و شادی های کاذب گرفتار بوده ام چه باید بکنم تا از این اکتسابهای نابجا جدا شده و همه چیز را از نو و واقعی بنگرم ؟
میدانم درجوابم خواهید گفت باید ترسها را با یه دید تازه و از نو نگاه کنم ، آنها را موشکافی کنم و به راه درست درش بیارم ( این مسئله جای توضیح بیشتری داره که ازتون خواستارپاسخم). 
 
پاسخ:
گرامی دوست اهل معرفت
نوشته اید:
میدانم درجوابم خواهید گفت باید ترسها را با یه دید تازه و از نو نگاه کنم ، آنها را موشکافی کنم و به راه درست درش بیارم ( این مسئله جای توضیح بیشتری داره که ازتون خواستارپاسخم).
پیداست که چیزی براتون روشن است.
این مساله  مختصر بیان میشود اما شرح آن را در خیلی کتابها میتوان دید.
ازجمله کتاب" نگاه در سکوت" و " حضوردرهستی" از جعفر مصفا که ترجمه آثار کریشنا مورتی است و جالبه که امثال این آدم خردمند هندی بیشتر به روشنگری نفس انسان  پرداخته اند تا خودی ها!
اینرا بشما عرض کنم که ترسهای نهانی چنان درانسان ریشه دارند و در اعصاب بطور ناخودآگاه خوابیده اند که به آسانی شناخته و ریشه کن نمیشوند چه گفتیم شخصیت اجتماعی ما برمبنای آنها استوار است . سهله من ادعا کنم که آری ترسها را باید شناخت و کنارزد ، اما همانوقت که دارم این حرف را میزنم ممکنه ترس داشته باشم که وای مبادا ملامت بشم و حتی ممکنه  نوعی ترس مرا وادار به گفتن این حرفها کند یعنی گوینده همان خوف و حزن مخفی میشود، اینرا گفتم که در نظر بگیرید که چقدر نفوذ ترس زیاد است.
یاد حرفی در باره شیطان افتادم، میگویند کسی کتابی نوشت بنام استعاذه  خیلی جالب و گویا بود ، خواننده ای باوفا شب در خواب شیطان را دید و گفت با این کتاب کارت زار است، شیطان گفت : خودم گفتم آنرا بنویسد!!!!
این مثال درمورد خوفها و میلهای بیجای درونی درست است.
سلام  گرامیم
از پاسختان بسیار سپاسگزارم من جمله راهنمائیهای خوبتان درمورد مقابله با ترس های درونی .
دیشب به خوبی برام روشن شد که مقابله با این حجابها کارآسانی نیست و مداومت و صبر طولانی را میخواهد ، نگاه درست و حقیقی به این ترسها و نه مقابله کردن با آنها کار بسیار حساس و دقیقی است .
اینکه گفتید طوری به آن خوف نگاه کنیم که نگاهمان عاری از خوف باشد برایم بسیار جالب و تازگی داشت .
و حالا برایم جالبتر این است که خوف الله را نیز میتوان همین گونه دوباره دید و معنای حقیقی خوف الله را فهمید ؟
یا خوف از خدا را باید به گونه ای دیگر شناخت ؟
البته توی این مسیر تلاش هائی کرده ام ونمیدانم که آیا درست بوده یا نه ؟
به نام او
در پاسخ نظرشما دوست گرامی
تفاوت ترسهای معمولی با خوف از خدا
ترسهای معمولی از غریزه صیانت ذات حادث میشود و در شرایطی که عمق دل از خدا غافل بوده رخ داده و اغلب شرطی و ماندگار میشود. به بیان دیگر احساس خطر جانی یا خسارت جانی این ترسها را ایجاد میکند. و گفتیم که ترسهای اساسی ترسهای مکتوم است که غالبا شخص از وجود آنها خبر ندارد و از دیگران بشکل شدید یا خفیف  باو سرایت کرده و در شکل گیری شخضیت او موثر بوده و لذا زیر بنای بسیاری از رفتارها  و یا سازگایها و ناسازگاریها ممکن است باشد و اغلب انسان متوجه وجود آنها نمیشود. وگفتیم ترسهای دینی ممکنست ازاین قبیل ترسها باشد.
عوارض این ترسها اگر ظاهر شوند ، پریدگی رنگ و طپش قلب و اختلال در سیستم اعصاب است و انسان دراینحال قادر نیست درست و بیطرف قضاوت کند یا تصمیم عقلانی بگیرد . اینها عوارض آشکار و معمولی آنست و عوارض مهمتر آن اثراتی فساد انگیز است که در رفتار و منش انسان پیدا میشود.
این عوارض چنانکه روشن است منفی است.
و اما خوف از خدا هیچیک از این عوارض را  ندارد ، چه از حس صیانت ذات برنیامده و ترس از فنا شدن در آن نیست و مستلزم درک حضور خدای فناناپذیر است و احساس ابدیت به انسان میبخشد و اصولا جنبه  جسمانی ندارد و جنبه معنوی و روحانی دارد. و بجای اینکه روحیه و اعصاب را فلج کند آنها را بوضع سلامت در میآورد و رفتار انسان را سالم و معقول میسازد.
خاستگاه این خوف  فطرت الهی وادراکات عالی انسان است، غرایزحیوانی و معمولی نیست چهره انسان بجای رنگ پریدگی نورانیت پیدا میکند.
انسان هر کسی  هرکه را ولی بداند کم و بیش روی  او حساب  میکند وسعی میکند مطابق خواست او عمل کند و اگر عمل نکند شرط ولایت را بجا نیاورده است. وابستگی به هر کس همین طور است. شما وقتی به کسی و چیزی وابسته شدید خوف وملاجظه ای آشکار یا پنهان از او دردل خواهید داشت.
وابستگی به خدا یا از خدا بودن که در یک سطح عادی یا بالا وعاشقانه معنا پیدا میکند همین طور است شخص  در عمل رضای او را درنظر میگیرد باین خاطر کارهائی انجام میدهد و از کارهائی پرهیز دارد مثلا وجدانش اجازه نمیدهد به خلق خدا ظلم کند  وحقی را ناحق  یا ناحقی راحق جلوه دهد یا حتی شاخه درختیراازباغ عظیم خدا بیهوده بشکند  همین ابا داشتن ها خوف الله نامیده میشود وچه خوب بود اگر متجاوزان و  ستمگران اندکی خوف خدا دردلشان بود ومیدانستند هرکس هرطورعمل کند حتما نتیجه اعمالش به خودش برگشت داده میشود .
میل عاقبت بخیرشدن خوف عاقبت بخیر نشدن را نیزهمراه دارد و همین خوف را میتوان هم آهنگ با خوف از خدا یا جزئی از آن دانست  و مستلزم خدا را ناظر احساس کردن و مطابق پسند او عمل کردن و وجدانا ابا داشتن ازعمل ناشایست است.انسان باید بدرجه ای ازخدا شناسی برسد تاچنین عمل کند. 
 کسانی هستند که بنظر خدا ترس هستند ، اما خوف آنها خوفهای عادتی یا اکتسابی است اینها غالبا به موضوع مهم خشیت الله نرسیده اند( خشیت الله  وخوف الله صورتهای متفاوت یا درجات مختلف خوف ازاوست است).
خوف الله بر اثر آگاهی ایجاد میشود و خوفهای بیجای دیگر که درهمه ما هست بواسطه ناآگاهی است و این تفاوت خیلی قابل توجه است یعنی خوف ناخود آگاه وخوف آگاهانه
 در قرآن میخوانیم:
« انما ذالکم الشیطان یخوف اولیاءه ولا تخا فوهم وخافون ان کنتم مومنین
شیطان دوستان خودش را میترساند ازآنها نترسید از من بترسید »
 وقتی   آشکارا میفرماید از من بترسید هشداری مطلق و آگاهانه را گوشزد میکند درصورتیکه اولیای بشری بشکل  موضعی و مرموز دیگران را میترسانند طوریکه اگر رمز و پنهانکاری  نباشد کسی  نمی ترسد. خوف آشکاروپنهان  دراینجاجای توجه دارد.
از مجموع گفته ها معلوم میشود که خوف از خدا و خوف از غیر خدا نه تنها تشابهی ندارند که خلاف یکدیگرند. خوف خدا درصورتی معنی پیدا میکند که ترسهای دیگر نباشند .به بیان دیگر خوف خدا یعنی نترسیدن از هیچ چیز یا محو همه ترسهای ناخودآگاه.     
تفاوت خوف حقیقی و خوف مجازی هم قابل تامل است . کسی که در زندگی از هیچ چیز باک نداشته باشد متعادل نیست چون خوف حقیقی باید داشته باشد.
فرض کنید کسی از بلندی ترس دارد و میترسد سوار هواپیما شود و کسی هم هست که احتمال میدهد یک هواپیما معیوب باشد و سوار نمیشود و حدسش سنجیده و درست است اینرا نمیتوان گفت ترسو است ولی اولی خوف مذموم دارد.  
 دراین متن اضافه میکنم:
 مثال خودداری عاقلانه از سوار شدن بر هواپیمای معیوب بی تناسب باخوف الله در مورد عواقب کارها نیست وشبیه خودداری از سوارشدن برمرکب آرزوها وتمایلات دنیوی است.  هرچند خوف الله در درجه بالاتری قرار دارد و در همه کس وجود ندارد . انسان مشکل به خوف الله دست پیدا میکند از دعاهای نبی مکرم است که خدایا چیزی از خشیت خود را در دل ما قرارده. پس شایسته است آنرا از خدا طلب کنیم کسی که این خوف را دارد خود میفهمد چه کند و چگونه تصمیم بگیرد و شاید رفتارش کمترمنطبق با آداب جامعه باشد چه برای او تنها رضایت خدا مهم است و به قضاوت دیگران چندان اهمیت نمیدهد. 
اصولا معنی خوف وتقوی و عبودیت  و.... بهم نزدیک است تا جائی که همه تقریبا یکی میشود و آن با خدا زیستن است که متضمن همه معانی ظاهرا متفاوت است. 
ریشه صفات اخلاقی زشت هم تقریبا یک چیزاست وآن نفس میباشد که ترسهای مخفی نگهبان آنست.  معمولا صفاتی مانند حسادت را جدا ازصفات دیگر بررسی میکنیم درصورتیکه با کبر و خود بزرگ بینی وسلطه گری وووآمیخته وهمه ازیکجا تغذیه میشوند
                                                .....
 جا دارد از دوست اهل معرفت( بانو فرشته گرامی)  
که باعث شد ند این مطالب به نگارش درآید تشکرکنم.

ماهیت ترس و نقش آن

 

سوال : 

 استاد گرامی با سلام
مطالب عرفانی و خداشناسی مطالب کتابی نیست که جائی شروع بشه و جائی به پایان برسه .
بشه براش آغازی قرارداد و نقطه پایانی ، همونطور که خدا هم نه آغاز داره و نه پایان
پس از هرجائی که شروع به نگارش کنید برای اهل دلش مفید و لازم به نظر میرسه ...
سوالی که همیشه ذهن الکن مرا به خودش مشغول کرده معنای حقیقی کلمه تقوی است ...
توی مطالب و توی اشعار و حتی توی دست نوشته هاتون خیلی به این موضوع اشاره کرده اید ولی همه تقوی را پرهیزکاری میدونند و اینکه خوب نماز بخونند و خوب دعا کنند و در یک کلام از خدا بترسند و تقوی را یه سپر برای خودشون میدونند در مقابل انجام گناه .
ولی این همه معنا که درجامعه و درکلاس های قرآن و فقه از تقوی می کنند برای من جامعیت و کاملیت نداره .
من احساس میکنم تقوی لباس آزادگیست .... انسانی که ملبس به لباس تقوی بشه از همه چیز آزاده ... از قفس منیتها ، از قفس گناه ها ، نه که از خدا نمیترسه بل خدا را میپرسته چون سزاوار پرستشه ، گناه نمیکنه چون از وجود خود شرم داره نه که از خدا بترسه و گناه نکنه .
خوبه استاد عزیزم چند تا از مطالب این بلاگ را در مورد معنای حقیقی تقوی و معنای حقیقی ترس از خدا بیان کنید ،‌چیزی که تازگی ها به غلط وارد اذهان شده و به غلط داره در اذهان جا میافته . 


پاسخ : 

 

                         ماهیت ترس ونقش آن در زندگی

 

کمتر کسی میداند که اساس شخصیت و منش و منیت های آدمی را ترسهای مخفی و ناخود آگاه نگه میدارد که معمولا در گذشته در وجود او حلول کرده است و اغلب  باورهای حسی واعتقادی که برآنها ایستاده ایم ازاین پدیده سرچشمه میگیرد.

غریزه حفظ خود یا صیانت ذات در همه موجودات هست و برای بقا لازمست، اما در انسان براساس این غریزه در محیط تربیتی ترسهای اکتسابی و زائد پدید میآید و والدین ومربیان بسهولت ترسها و ضعفها و حساسیتهای خود را در جان کودک واریز میکنند  و آنچه واریز شده بصورت شرطی و ماندگار در او باقی می ماند و باز به نسلهای دیگر منتقل میشود و این جریانات در پشت پرده غفلت قرار میگیرد.

چرا چنین میشود ؟ برای آنکه انسان زندگی اجتماعی دارد و آداب و فنون زندگی را از نسلهای قبل میآموزد ، طفل انسان سخت محتاج والدین ودیگرانست تا مهارتهای زندگی را بیاموزد و ناچار است از دستاوردهای دیگران و نسلهای قبل استفاده کند و گرنه امکان ادامه حیات برایش وجود ندارد .

طرزتهیه غذا ، پوشاک ، مسکن ، استفاده از ابزارها و مهارتهای زندگی جنبه آموزشی دارد و کودک ناچاراست کاملا تسلیم بزرگترها باشد و به همین سبب ترسهای مخفی و منیت های بزرگتران در کنار یادگیری زبان و فرهنگ و آداب زندگی راه ورود بجان او را پیدا میکنند.

پیداست که این ترس و بیمهای اکتسابی جنبه الهی ندارد، اما دین و شرایع آن با همین سری ترسها آموخته میشود و دینداری با همین ترسها عجین میگردد ، مثلا ترس ازخدا و آتش جهنم و لزوم  پرهیزکاری بر همین اسا س القا میشود و آن شکل عالی و راستین  که باید ریشه در فطرت و بصیرت داشته باشد را ندارد .

بنابراین برای رسیدن به خوف الله باید همه خوفهای مذموم درانسان متوقف شود و هرکس خوف خدا پیدا کند همه خوفهای اکتسابی و شرطی شده ولو صورت دینی داشته باشد دراو منتفی میشود و لذا تعریف خوف الله و خوف الناس بکلی متفاوت و متضاد یکدیگر است.  ازاینجا معنی این کلام پیامبر گرامی قابل درک است که هر کس ازخدا بترسد( یا یگوئیم روح جهان را منظور داشته باشد ) ازهیچ چیز نمیترسد و هرکس ازخدا نترسد ازهمه چیز بترسد.

درباره تفاوت و ویژگی های این دو خوف باز جای ادامه کلام دارد .

ادامه مطلب ...

توضیحی کوتاه درباره نوشته های گذشته

                                             بنام خدا                        

 

توضیحی کوتاه درباره نوشته های گذشته

زیاد چیز نوشته ام چه بصورت نثر و چه بشکل نظم  و گاه کمی از آنها چاپ شده و نیمی از آنها هم مفقود شده و نیمی که باقی مانده بعضا در وبلاگ حقیقت آمده و اشعار اکثرا دربلاگ معرفت منعکس شده است .

اصولا سخنان معرفتی را نمیتوان با نظم  و ترتیب بیان کرد ، نوشته ها غالبا پراکنده گوئی میشود وجای خرده گیری نیست.  مثلا آثار ممتازی مثل مثنوی مولوی هم نظم و ترتیبی در بیان مطالبش نیست.

یک احساس درونی به من میگوید که نوشته هایم بدرد کسی نمیخورد، هرکسی سرگرم کار خود است یا خود حرفی برای گفتن دارد ، یا بعضی به آثاربهتری دسترسی دارند و در جواب یک دوست گرامی که با اصرار میخواست اشعارم را برایش بفرستم همین احساس خودرا میگفتم اما ایستادگی برآن هم معنی نداشت . چه در عالم علت و معلول ممکنه حرفی که میزنی علتی برچیزی شود که نمیدانی و آن خیر باشد . وبلاگ "معرفت " طبق خواست ایشان ایجاد شد و وبلاگ " حقیقت " هم بدون تصمیم قبلی یا حساب شده قبلا ایجاد شده است و نیز این وبسکای را با یک فکر ارتجالی و آنی ایجاد کردم که اگر باز حرفی بود بنویسم و اگر خواننده زیاد نداشته باشد برای  ذهن و دل خودم و قلیلی ازدوستان شاید چیزکی باشد.

ونمیدانم چه درآن خواهم نوشت...