آگاهی دل

معلومات اکتسابی و ذهنی ملاک حفیفت نیست

آگاهی دل

معلومات اکتسابی و ذهنی ملاک حفیفت نیست

اشیاء ومواد عالم با ما آشنا نیستند

  

اشیاء ومواد عالم با ما آشنا نیستند  

ما بامحیط زندگی وچیز های اطراف خود نوعی احساس آشنائی داریم در صورتیکه عناصر محیط با ما آشنا نیستند .

خاک وسنگ وزمین وکوه ودشت وآسمان وخورشید وماه ...راآشنا حساب میکنیم اما فقط خودمان این احساس آشنائی را ساخته ایم واین آشنائی متقابل نیست. 

منظره زیبا هرگز نمیداند ما کیستیم اما  با آن انس میگیریم . مناظرزیبای شهری وزرق وبرق ها که خیلی نظرگیر بنظر میرسند، رابطه متقابل با ما ندرند.

یک نوع نگاه دیگر هست که همه چیز را آیه میبیند وآن نگاهی درست است زیرا به خود چیز ها اصالت نمیدهد وآنها را نشان های چیز دیگر میداند ومیخواهد با آن چیزیکه زنده ودانا وتوانست آشنا شود.این نگاه اگر باشد نگاهی درست واز روی بصیرت است.

  

ما نگاه کردن وقضاوت کردن را از دیگران آموخته ایم واین نگاهی  سطحی وعامیانه  است اگر کسی بتواند خودش مستقلا به عالم هستی نگاه کند طور دیگر میبند .  

آدمی اساسا با عالمی که میبند انس میگیرد  وعلاقه پیدا میکند انس وعلاقه ای که به میهن وشهر ودیار خود داریم مثال قابل توجهی در این مورد است. 

بنظر میرسدعلاقه شدید وغیر عقلانی به اماکن واشیاء واشخاص  خاص است که انسان را به بت پرستی  سوق میدهد ومصادیق بت پرستی در عالم  بسیار دیده شده ومیشود. 

 

نه تنها اشیاء وعناصر طبیعت (مواد بیجان) باما آشنا نیستند بلکه انسانها وحیوانات هم آشنائیشان سطحی یا شکل مجازی دارد وحتی ممکنست اشخاص هم کم وبیش حکم جماداتی متحرک را پیدا کنند که در خارج ما هستند. (مانند رباط ها)

این سئوال مطرح میشود که پس آشنای ما کیست؟  

یکی زین آشنایان آشنا نیست . .  .  همی پرسم مرا پس آشنا کیست؟ 

گمان دارم که این بی آشنائی ..  ..   نشان یاور دیر آشنائی است   

انسان در اصل موجودی معنوی یا غیر مادی است ولی در ابتدی کار بواسطه  جنبه جسمانی بودن خود، مفتون ماده وجسم میشود طوریکه معنویت خودرا ضعیف یا معطل میسازد وبدیهیست که  مواد واجسام اورا اقناع نمیکنند  وهستی اورا تائید  وتوجیه نمیکنند در حالیکه او به اشیاء وچیزها تعلق خاطرجدی پیدا میکند.  

حکایت تعلق خاطر ما به مواد واشیاء عالم وارزشهای دنیوی حکایت دخترکی خردسالست که به عروسک خود مهر میورزد اورا کنار خود میخواباند وبرایش قصه میگوید وخیال میکند او میشنود وهمراهش است اما عاقبت میفهمد که عروسک گوش شنوا نداشته وبا او دمساز نبوده است. آن عشقی که دخترک باینکار داشته ریشه در احساسی عمیق و بالقوه دیگری داشته و بالفعل نبوده  وهمه چیز در تخیلات خود کودک معنی پیدا میکرده است. 

...

آدمی بطور مطلق وغیر متعین آفریده شده اما تصوری که  در جامعه از خود پیدا میکند وابسته ومتعین است. ودر ارتباط با جنبه جسمانی ومادی اوست. 

برای توجه به آفریدگارنگاهی دیگرلازمست طوریکه فرد بتواند وجود غیر متعین  ومطلق خودرا درک کند. آنگاه برای توجیه هستی خود ناچار به قدرتی مطلق ونامتناهی  نظرمیکند واز بتها ی مادی  وعلایق مربوط به آن روگردان میشود. 

پیامبران خدا به وجود مطلق پی برده بودند که از پرستش ماده وبتها روگردن شدند داستان حضرت ابراهیم که از پرستش ماه وستاره وخورشید  وبتها روی بر تافت وبه خالق جهان توجه کرد در این مورد مثال زدنی است.