آگاهی دل

معلومات اکتسابی و ذهنی ملاک حفیفت نیست

آگاهی دل

معلومات اکتسابی و ذهنی ملاک حفیفت نیست

چکنم؟

 بنام او 

غفلت و..

غافلی بودم وهستم چکنم                            منکه از دام نرستم چکنم ؟

فوق صبر ار بجهان چیزی هست                   طلبم بسکه شکستم چکنم 

گردوا هست براین درد گران                        نرسد هیچ بدستم چکنم 

شاهدم من به هیولای دلم                           در کنارش بنشسته چکنم  

بسته بر خالق جانم بودم                           چون شبانه بگسستم چکنم

 گفته آمد که خدا را بپرست                        منکه طاغوت پرستم چکنم 

 

  شبه آدم 

 

 

          دراین جمع آدم که دیدم بسی                    بجز شبه آدم ندیدم کسی

           جماعت اسیران یکدیگرند                     نباشد کسی کونباشد به بند 

          خودم همچواین جمع هستم همی              کز اوهام بیجا نرستم همی

         هرآن فرد گردیده مسحور خلق        خود ودیگران را ندیده است فرق

        هرآن حال وباری که در نفس اوست     بدشمن حوالت کند یا که دوست 

         دراین حال شرک ودراین حال پست        دهد ارزش وحدتش را زدست

          تو آنی که پروردگار آفرید                   نه اینی که از حرف آمد پدید.. 

      

من کستم؟

 

 

 من همانم که خدایم آفرید                  این منیت از بد آموزی رسید 

یادآنم حال عالی آورد                         یاد این بر دل وبالی آورد  

حال خوش اثبات برحق بودن است   حال ناخوش هم زناحق بودن است

واحد این خلقم ومخلوق او               گرچه مطرخ این نشد در گفتگو 

من ندانسته شدم مملوک خلق            پس شدم اندر توهم محو وغرق  

مبدا خودرا بشر دیدم عجب                گشت احوالم تبه از این سبب 

مبدا انسان نگفتم تا که کیست             این یکی غفلت زعهد کودکیست  

بستگی بر کس کفایت مینمود                 هستیم را در شبستان وجود 

هستیم از اوست از اغیار نیست           این زعامتها که میبینم زچیست؟ 

این زعامتها خدائی کردن است!        بر ضلالت رهگشائی کردن است     

           

درباره زبان قرآن

بنام خدا 

 

                                      توضیحاتی در باره زبان قرآن     

                                                                                                         یاداشت

در گذشته مطالبی مبسوط و نا مرتب در این باره نوشته بودم که به شکلی منتشر هم شد ودیگر از این کارها نکرده ام بسیاری از آنمطالب را در مقالات دیگران(درسایت بلاغ) هم دیده ام .به نظرم نکاتی هم هست که در مقالات آنها وغیر آنها ندیده ام.  

 از جمله اینکه قرآن در ترسیم وبیان شکل جهان ضرورتا از دیدگاه بشر استفاده میکند از دیدگاه کسانی که میخواهد آنها را هدایت کند آیا یک انسان معمولی جهان را چگونه میبیند یک زمین صاف وکوهستانی ملاحظه میکند که آسمانی گنبدی شکل آنرا فرا گرفته است . 

در بررسی های علمی معلوم میشود که زمین کرویست صاف نیست وآسمان شکل سقف وگنبد ندارد ودر فاسفه معلوم میشود که ماده اصولا بی شکل است وقسمتی از ماده که جلو چشم ماست شکل خاصی در نظرمان دارد ودر بررسیهای علمی بیشترمثلا معلوم میشود که ماده تو خالیست واگر فضا های خالی آن پر شود کره زمین به اندازه یک هندوانه میشود بنا بر این یک قطعه سنگ سخت از لحاظ علمی تو خالیست یا سخت نیست 

 ولی آیا اینگونه تلقی کردن درزندگی معمولی ممکن است مواردی هست که نمیتوانیم علمی یا فلسفی فکر کنیم وناچاریم دیدگاه فطر ی وطبیعی خود را معتبر بدانیم هنوز همه مردم دنیا میگویند خورشید غروب کرد یا طلوع کرد وتعبیری است بلا اشکال زیرا مقصود مهم است نه شکل تعبیروبیان ونیزکسی هرگز نمیگوید سنگ تو خالیست مثاال دیگرآنکه از نظر علمی رنگها جزو ذات اجسام نیستند وانعکاس نور خورشید وغیره پس ازبرخورد با اجسام به صورمختلف سبز وسیاه وسفید و.منعکس و.به نظر ما میرسد ولی هر کسی حتی علمیون در مکا لمه میگویند این شئی سبزاست یا سیاه است یا سفیدو..

ظاهرادر قرآن کریم هم فرهنگ قوم مراعات شده وهم دیدگاه معمولی یک فرد انسان به ویژه دیدگاه وجهان بینی شخص پیامبر اسلام .آن بزرگوار جهان را از منظر فرمول های علمی وفلسفی نمی دیده بلکه به مبدا وجود وعالم وجود طبق امی بودن توجه داشته  ولذا وحی  در همین قا لب ودر قا لب فرهنگ قوم نازل شده است اگر فرض بگیریم که پیامبری فیلسوف یا متخصص در رشته علمی خاصی بوده باشد(گرچه چنین کسیکه پیش اساتید بشری درس خوانده وضرورتا تابع آنهاست صلاحیت پیامبری ندارد) باید انتظار داشت که اصطلاحات فلسفی و علمی در وحی به او(در شکل قا لب ) وارد شود . 

 با توجه به مطالب فوق خوب است محققان زبان قرآن زبان امی ودیدگاه انسان معمولی را درترسیم وتصور جهان در نظر داشته باشند.واز یاد نبرند که تصویر وتصوری که علوم امروزی ازشکل جهان بدست میدهد(مثل تصویر وتصور منظومه وکهکشان) نسبت به گذشته پیشرفته تر است اما هنوز عین حقیقت نیست وهرچه هست اعتبارش نسبت به بشراست چرا که بشر اندامی وچشمانی چنین دارد ومجبور است جهان را اینگونه متصور شود اگر فرضا بقولی  حجم انسان بقدریک اتم بود تصورش از جهان چه بود یا بگوئیم اگرموجودی غیر ارگانیک بود چه میدید پس این تصورات علمی ما باعتبارخود ماست وحقیقت مطلق نیست فیزیکدانان هم گفته اند که فیزیکدان خودش بخشی از جهانست وباید بگوید از نظر من که بشرم این اتم است یا این کره است نه اینکه اینها حقیقت محض باشد ونیز قابل ذکراست که در توضیح نظریه نسبیت گفته شده که اگر بگوئیم خورشید به دور زمین میگردد یازمین بدور خورشید حرکت میکند هیچ فرقی ندارد.آنچه مهمست اصل حرکت وسرعت نور است

وهم باید به یاد داشته باشیم که مفاهیم وکلمات قرآنی از یک طرف موافق حس وبینش بشرواز سوی دیگر متصل به غیب وملکوت است معنی یک کلمه یا تعبیروقصه همه اش برای ما مشهود نیست( یکوقت هم در کتابی از قول هانری کربن میخواندم که قصص تورات ویا قرآن نه تاریخ است نه اسطوره وبا حواس نمیتوان به تمامی در یا فت که معنای آنها به جهان دیگری بر میگرددوتاویل جزئی از ذات حکایت است/ قریب به مضمون)

نکته دیگر که کمتر مورد توجه است اینکه آیا ما با کدام اسلام و قرآن رو برو هستیم اسلام وقرانیکه حقا بوده ویا اسلام وقرآنی که از نسلها آموخته ایم ودر قالب سنت و فرهنگ خود درآورده ایم در باره قران  چه بسا با توصیفات زائد واغراق سخن گفته شده وگاه جامع همه عاوم دانسته شده که رطب و یابس  در این کتابست بردشتهائی اینگونه ودلدادن به گفتار واصفان وحجابهای خودمان باعث شده که فطرت و ذهن ما به شکل خالصانه وبی پرده باقرآن تماس پیدا نکند  

کسانیکه در صدر اسلام بودندومیدیدند هر مدت یکبارآیاتی بر فلب پیامبر نازل میگردد قطعا تصورو رابطه بی آلایشتری نسبت به قرآن داشتند شاید آنها متوجه بودند که توقعات بیجا از وحی نباید داشته باشند و قرآن فقط کتاب راهنمای هدایت ورستگاریست ودرفنون و کارهای مربوط به زندگی باید از شعور خودشان مایه بگذارند کلام وحی مثلا آنها رادر جنگ وامور مهم دیگر راهنمائی نمیکند ویا داروی بیماری آنهارا گوشزد نمیکند وراجع به خاصیت طبی گیاهان چیزی نمیگوید یا نمیگوید فاصله این شهر تا شهر دیگر چند فرسنگ است برای آنها سهل بود بدانند که به طور کلی در قرآن ازلحاظ علمی وفنی راهنمائی وجود ندارد              

 ولی توقع ما از قرآن زیاد است مثلا انتظار داریم آیات آن دردهای مارا شفا دهد تاثیر چشم زخم را بر طرف کند با تفال واستخاره بتوانیم به نادانسته ها پی ببریم و....  هم انتظار داریم به کشفیات علمی امروزی درآن اشاره شده باشد راجع به اقوام چین و ماچین وهمه ملل سخن گفته باشد اشارات تاریخی آن بر وفق گفته های مورخین باشدوجغرافیای حهان را طبق نظر امروزی ها تبین و ترسیم کندو...گوئی وحی شبیه پیام یک بشرمطلع امروزی به  دیگرانست.در عوض اینهمه انتظارات آن انتظاری را که قرآن از مادارد که از دام شرک وکفربیرون آئیم وبه توحید برسیم وآزاد والهی شویم فراموش کرده و یا کمتر مورد توجه قرار میدهیم

تصورش را بکنیم که عارفی در میان قومی بی خبر از حقیقت ظهور کند ومردم را به خودشناسی وخدا شناسی فرا خواند وراه رستکاری را به آنها نشان دهد وتوفیقاتی هم پیدا کند آیا انتظار داریم در گفته های او چه چیزهائی بیابیم آیا  انتظارداریم مسائل علمی وفنی وفلسفی  را ازاو بیاموزیم  یا نکاتی معرفتی و ماورائی را این مثال را بزرگتر کنیم وحال انبیا را قیاس کنیم و آنهارا در موضعی تصور کنیم که حقیقتا جا دارند پس اگر تصور خود را از قرآن  ساده وبی آلایش کنیم ویافته های بشررا که اغلب با انگیزه خود محوری واصالت خود آمیخته است با آن همردیف نکنیم یا حالت علم زدگی نداشته باشیم بسیاری از شبهات محلی برای طرح شدن پیدا نمیکند

  توجه به موضوع لسان وفرهنگ قوم ودیدگاه امی وفطری بشر در بعضی معانی قرآنی لازمست وباید بدانیم که بدانیم قرآن وحی است در قا لب زبان قوم ودیدگاه طبیعی و فطری بشر.  ودر کنار این مطلب باید به یاد داشت که به اندازه فهم بشر بویزه جامعه آنروز سخن گفته شده است چنانکه اگر یک استاد خبره بخواهد برای شاگردان یک کودکستان مطالبی را بیان کند مقدورات آنها را در نظر میگیرد ومطابق زمینه ذهنی آنها الفاظ وتعبیرات و تشبیهاتی را به کار میبرد وهرگز کل معارف خود راعنوان نمیکند. وفراموش نکنیم که خداوند بی زمان ومکان ولایدرکه الابصاراست ونباید دیدگاه علمی امروزی بشررا بر او حمل کنیم (مثلا  دیدگاه نجوم  جدیدرا) ولی باید قبول کنیم که مطابق زبان ودیدگاه بشر بویژه بشر آنروزوحی نازل شده است 

 آیا گیرنده وحی چه لغات و اصطلاحاتی در ذهن داشته واز لحاظ جغرافیا ئی چه جهان بینی وتصوراتی طبق اقتضای بشریت خود داشته است ومهمتر آنکه در چه موارد ومسائلی درخواست وتمنای کمک میکرده است بدیهی است که بسیاری ازآیات طبق تمنا ودعای پیامبرنازل میشده مثل آیه تغییر قبله وسوره والضحی پس از انقطاع وحی وایات مربوط به اذن جهاد وغیره واگر فرض کنیم که پیامبردر سرزمینی دیگر میزیست ولغات دیگری غیر ازاین لغات در ذهن داشت وتصورات جغرافیائی دیگری داشت ووتمنا های دیگری داشت وفرضا احوال مردم چین وماچین وهند و ژرمن وغیره را هم خواستار بود در این صورت شکل ظاهر آیات متفاوت میشد ولی پیام اصلیش بدون هیچ تفاوتی همین بود  وخوبست در نظر داشته باشیم که اصولا وحی غیرمتعین وخارج اززمان ومکان وگفت وصوت  است وبعد در قا لب الفاظ متعین وفق دیدگاه زمانی مکانی بشرنزول پیدا کرده است شاید به همین دلیل در قرآن آمده است که( انه فی ام الکتاب لدینا لعلی حکیم ) ولذا زبدگان اهل معرفت با قرآن هیچ مشکل کلامی ندارند                                                                                                                                      

     حرف وصوت وگفت را بر هم زنم 

        

   تا که بی این هرسه با تو دم  زنم                                                                    

ادامه مطلب ...

در معنی بندگی خدا

بنام او
                                    

                         بندگی خدا یعنی چه؟  


این معنی خیلی تکرار میشود و از نظر ما عادی و خالی از اهتزاز شده است
حال میگویم بندگی خدا یعنی چه؟
از هر که بپرسی جواب آمده در آستین دارد.
مثلا گفته میشود بندگی کردن اینست که به تمام احکام و مستحباتی که میدانی عمل کنی و معصیت نکنی اگر چنین کنی بندگی خدا را کرده ای.
یا گفته میشود تصمیم بگیری هر کاری انجام میدهی برای رضای خدا باشد  وزیاد اورا یادکنی و..دراینصورت اورا بندگی کرده ای و تعبیرات دیگر
اما بنظر میزسد اینکارها اگر از صداقت باشد تنها برکاتی دارد یادارای ثواب است و موضوع بندگی خدا ممکنست به آن منضم نباشد.
پس باز این سئوال مطرح است که بندگی خدا یعنی چه؟.
در تعریف، بنده یا برده طبق گفته مفسرین کسی است که وجودش از خودش نباشد ودر مثل میگویند آنان که برده داری میکردند بردگان را مملوک خود میدانستند و برده بدرستی احساس میکرد وجودش از خودش نیست از ارباب است. ولذا هرکاری میکرد برای ارباب میشد
درست نیست که بندگی خدا را با مثال بالا فهم کنیم. اما مثالی روشن تر ازاین هم بنظر نمیرسد
همه ما بنده خدائیم اما این بنده بودن باید کشف شود.
هر کس بدرستی درک کند که وجودش  واحد است  از خودش نیست وسرتاسر اعضایش را آفریننده اش ایحاد کرده وسامان بخشیده واز خودش چیزی ندارد واز روزی اومیخورد وفراشش زمین و  سقفش آسمان است .. واینگونه برایش کشف شود که وجودش از خداست وهرچه هست از اوست واینرا همواره در نظر داشته باشد  وسعت وصفائی خاص و غیر قابل وصف را درخود احساس میکند و خواه ناخواه این آگاهی درونی منجر به عمل برای خدا هم میشود . کارهایش رنگ خدائی میگیرد بدون اینکه تعمدا برای خدا انجام دهد .
کسیکه تعمد بخرج میدهد که برای خدا کار کند تا حدی نشانه اینست که از درون چندان آمادگی ندارد و فشاری برخود وارد میکند که برروی عدم آمادگیش سرپوش بگذارد یا کاستی خودرا جبران نماید. حال اگر کسی فهمیده باشد که بنده خداست تعمد برایش معنی ندارد. گرچه برای ما تعمد لازم باشد
پس کسی که از عمق ضمیر بتواند بگوید رب من خداست (قالوا ربنا الله) یا بگوید از خدایم (انا لله)بندگی خدا برایش محقق شده است.این حالت سهل بدست نمیآید اما بشر را چاره ای جز آن نیست.

یاداشتی است بجای نوشتن روی کاغذ اینجا نوشته شد. 

---------------------------- 

نظر یک دوست 

با سلام و وقت بخیر گرامی
بندگی خدا کردن ... تقریبا همه ما می گوئیم بنده خدائیم و بندگی او را می کنیم !
خدا میگوید من خدای شما و ولی و سرپرست شمایم ... من آفریننده شمایم
او خدائی را برای ما تمام کرده است ...
حال ما هم میگوئیم خدای من ... رب من ... افریننده من ... ایاک نعبد و ایاک نستعین
اما آیا به راستی حق بندگی را ادا کرده ایم ؟؟؟
چقدر خوب و گویا بندگی خدا را توضیح دادید گرامی ... بنده حقیقی رب بودن نشانه اش این است که همه رفتارش بی تصمیم و اراده شخصی برای خداست ....
متن تکان دهنده ای بود ... همیشه لحظاتتان خدائی

در معنی تقوی

                                   

 

 

                                   بنام او

                               در معنی تقوی 

درمعنی تقوی هم سئوالی شده بود و پاسخی مینویسم. 

اولا یادآوری میشود که در اینجا تقوی به معنی حقیقیش مورد نظر است توضیح آنکه تقوی مراحلی دارد تقوای عامیانه چه بسا تقوی الله نیست تقوی الناس است . زیرا اهل آن طبق مسموعات خود ازدیگران ، پرهیزکاریهائی  دارند واگر محیطشان عوض شود وچیزهای دیگری بشنوند رفتاری دیگر میابند. 

انسان اگر خدا را بدرستی نشناخته باشد چیزهای دیگری مانند جامعه وسنتها وشخصیت هارا درباطن مرجع   قضاوت قرار میدهد ومیثاق های فکریش متوجه آنهاست وتقوی وعباداتش هم معطوف به آنها میشود . این مرحله از تقوی که گاه ارزشمند حساب میشود درواقع تقوی الناس است و به مرحله تقوی الله نرسیده است. از اینجا میتوان دریافت که چرا مقبولیت اعمال دشواریها دارد وچه بسا دعا میکنیم که اعمالمان مقبول باشد.

در شکل خاص معنی تقوی کیفیت دیگری دارد و به موارد خاصی که مورد نهی قرار گرفته محدود نمیشود  

وبعضی گفته اند تقوای خواص پرهیز از هرچه غیر خداست (حتی المقدور) میباشد یعنی  اصولا پرهیز از هرگونه تعلقات دنیائی که مواردش را خود خواص در روحیه خود بهتر متوجه هستند این تعریف  موافق فرآن بنظر میرسد که انسان را از دون الله پرهیز میدهد و توان گفت تقوی همان پرهیز از دون الله است واین بمنزله نگهداری وجود الهی خویش است/

راجع به رابطه تقوی و آزادگی در وبلاگ حقیقت مطالبی آمده است(اردیبهشت89) در اینجا توجه میکنیم به معنی لغوی تقوی و مشکلات اجرائی آن.

  کلمه تقوی  از وقایه است که بمعنی خود را نگهداشتن میباشد . خود نگهداشتن از چه چیز؟  گوهر وجود خود را نگه داشتن  و محافظت کردن از سقوط و آلودگیها ... و این نشان میدهد که آدمی اصلیتی دارد و در پرتگاهی  یا لجن زاری قرارگرفته و باید حتی المقدور مواظب خود باشد که اصالت وعزت نفس خود را حفظ کند و آلوده اش نسازد و یا باعث سقوطش نشود .

 در مقالات گذشته مکرر آمده است که انسان اصلیت یا گوهرالهی و گرانبهائی در وجودش هست و باید مواظب باشد که آنر گم نکند و به هویت اجتماعی خود اکتفا نکند که درهمین هویت انسان گم میشود.!

البته همه موجودات زنده حالت خود نگهداری از صدمات و خطرات را دارند و بچشم خود دیده ایم که چگونه ازخود محافظت میکنند. اما تقوی محافظت ازروحیه و گوهر پاک وجود است  که زیر نقاب آلودگیها و منیت ها قرار نگیرد وفقط برای انسان معنی دارد.

سفارش یه تقوی بطورسربسته زیاد بگوشمان میخورد و کمتر مطلب باز میشود .اگر بپرسیم چرا در دین سفارش شده معمولا پاسخ اینست که برای رضای خدا ، برای اجرائی شدن حکم دین و برای نجات ازعذاب  و...

اما باید بطور ملموس  توجه کنیم که معنی  روشن و سر گشاده تقوی چیست و چرا باید آنرا رعایت کنیم وهم بدانیم مشکلات اجرائی آن چیست ؟

گفتیم تقوی یعنی  نگهداری اصل وجود خود از آلودگیها وچون ازقبل ندانسته آلوده شده ایم تقوی مستلزم پاکسازی آلودگیها میشود و به معنی مجاهده با نفس نزدیک میگردد و میپرسیم درعمل کدام خود برای ما مطرح است که باید ازآن نگهداری کنیم، خود اصلی یا خود کاذب ؟ 

ممکنست ما بادقت و وسواس بعض احکام دین را اتجام دهیم ، با ترتیب و نظم خاص نماز  نماز بخوانیم و زکات بدهیم و از محرماتی پرهیز و اینرا دلیل تقوای خود بدانیم وبعدا برای ما روشن شود که منیت اجتماعی یا ناخود ما بوسطه تمایلاتی و تعصباتی  به اینکارها پرداخته است ونتیجه ای ببار نیامده وامکان دارد نوعی سر خوردگی ایجاد شود اینجا  مشکلات تقوی برایمان مطرح میشود وشرح آن بی پایانست.

 گاه جوانانی را میبینیم که با جدیت وتعصب به انجام واجبات و مستحبات میپردازند و بعد سست میگردند نمونه های تاریخی آنراهم میتوان مثال آورد.

مثلا سعدی حکایت کرده که در دوران جوانی بسیار متعبد بوده و مولع زهد و پرهیز، ویکوقتی با پدرش  با کاروانی سفر میکرده و دیده است که  بعضی کاروانیان صبح برنخاستند که نماز بخوانند و به پدر میگوید اینها دوگانه ای برای  آن یگانه بجا نمیآورند و پدر به نصیحتش میگوید: «جان پدر تو نیز اگر بخفتی به که در پوستین خلق افتی ». این یک مثال است ونباید نتیجه بدی ازآن بگیریم که خفتن و نماز نخواندن موجه است اما تعصب نداشتن و بخود پرداختن و در فکرعیب دیگران نبودن را میشود ازآن فهمید.

نتیجه بحث اینکه تقوی یعنی خود نگه داری ، اما کدام خود؟ باید بدانیم خوداصلی کدامست که باید ازآن نگهداری کنیم؟  

خود نگهداری یعنی این گوهر وجود را که صبغه الهی دارد درپای هر کس وچیز نیاندازیم وآنرا بدیگران نفروشیم. بنظرم خود فروختگی نقطه مقابل تقواست.

 اینکار مستلزم خود شناسی است توحه کردن به دو وجهی بودن خود ضرورت دارد که  قبلا در وبلاگها بیش و کم منعکس کرده ام باید دقت و توجه کافی  باشد که با رعایت تقوای ظاهری بجای نگهداری خود اصلی  وعزت نفس، خود کاذب را نگهداری نکنیم!!  

میبینید مساله  چقدر حساس ومهم است و میدانیم که  دراسلام به علم النفس خیلی سفارش شده و حتی گفته شده علمی که طلب کردنش واجب است علم النفس(خودشناسی یا خودآگاهی) میباشد. 

در پاسخ اینکه چرا باید تقوی الله  را پیشه کنیم  باید گفت برای اینکه به آزادگی و رهائی از اسارت خود ودرنتیجه به رستگاری  در دنیا وآخرت برسیم.این پاسخ روشن تر و گیراتر از پاسخهای دیگراست چه نفع خودما مطرح میباشد. با این توصف  ترسیدن و ترساندن درامر تقوی که اغلب بشکل مذموم ومضرصورت میگیرد مطرح نمیشود.. برای ناقص نبودن این بحث بهتراست نوشته های قبلی درباره تقوی هم مورد نظر باشد.

 

 

   نظر:

  دوست گرامی سئوال کننده نظری نوشته اند که حاوی نکات قابل توجهی است  ولذا در اینجا منعکس می شود.
 

مطالبی که درمورد تقوی نوشته اید مطالبی تازه و بدیع است مطالبی که کمتر کسی به آنها اشاره ویا حتی توجه میکند
نمیدانم چرا دیگران لفظ و کلمه و ماهیت تقوی را توی لفافه می پیچندو اون را معنی میکنندو به خورد دیگران میدهند
به نظر میرسه وفتی که خدا توی قرآن میگه ان اکرمکم عندالله اتقیکم  ، تقوی چیزی فراتر از معنی لغوی و درک ناقص ما از آن کلمه باید باشه
وقتی میگیم معیار بزرگی و عزت نزد خدا فقط تقوی است و نمیگه به رنگ و نژاد و شهرت و کشور تون !!!!
نمیگه به نمازهائی که خوندین و کارهای خیری که انجام  دادین روزه هائی که گرفتین دستگیری از مستمندان !!
میگه تقوی .....
شهر و کشور و شهرت به هیچ دردی نمیخوره .... چرا یه فایده داره اونم اینکه توی روابط اجتماعیت بتونی ازش استفاده کنی ولی نزد خدا هیچ کدومش اعتبار نداره ...
نماز و روزه و کارخیر و دستگیری از مستمند مفیده و حتما نزد خدا ارزش داره و بی مزد و پاداش نیست ولی اگه تقوی نباشه اگه اون زره محکم نباشه همه این عوامل میشه عامل خود پسندی میشه عامل دوری از خدا
چقدر این کلامتون به دلم نشست که

باید دقت و توجه باشد که با رعایت تقوای ظاهری بجای نگهداری خود اصلی وعزت نفس ، خود کاذب را نگهداری نکنیم!!  

و متاسفانه اکثر ما  از روی تعصب نابجا خود کاذب را حفظش کردیم و هرروز بیش از پیش مراقبشیم و خود اصلی را به دست فراموشی سپردیم ...

خدایا
لحظات پایانی ساله ، سالی دیگه اومد و داره میره ....
بار و بندیلش را جمع کرده و داره جای خودش را به سال جدید میده
گردونه این گردشها دست توست ... آمدن سال جدید و رفتن سال قدیم به دست توست ... اگه تو نخوای سالی نمیاد و سالی نمیره
ازت میخوام سال جدید را برای من و برای همه انسانهائی که قدمی در راه شناخت خودشون و توی یگانه هستی بخش برداشته اند سالی سرشار از عشق به معرفت و رسیدن به دروازه های آبی آسمان بیکران قرار بدی ...
لحظات تحویل سال به حق حول حالنامان گردان ای گرداننده به احسن ترین احوال
گرامیم
در لحظات تحویل سال برایتان احسن ترین احوال را خواهانم
وجودتان بهاری   

 

ادامه مطلب ...